مرا با خودت ببر
۱۴۰۱-۰۹-۱۰
این کتاب داستان زندگی و زمانه امام جواد (ع) است. داستان مرا با خودت ببر در عصر امام جواد(ع) رخ می‌دهد و سایه زندگی آن امام برای مخاطب جوان نوشته شده است.

کتاب مرا با خودت ببر نوشته مظفر سالاری که انتشارات به نشر آن را منتشر کرده است. این کتاب داستان زندگی و زمانه امام جواد (ع) است. داستان مرا با خودت ببر در عصر امام جواد(ع) رخ می‌دهد و سایه زندگی آن امام برای مخاطب جوان نوشته شده است. کتاب روایتی دقیق از وضعیت اجتماعی و اقتصادی آن زمان است. رمان داستانی عاشقانه دارد و درباره سه شخصیت بزرگ تشیع در دوره امام جواد علیه السلام گفتگو می‌کند. نویسنده کمبود آثاری داستانی در مورد زندگی امام جواد(ع) را که بتواند مخاطب جوان را جذب کند، دلیل اصلی اقدام به خلق این کتاب می داند. او تلاش کرده است ضمن جذاب و عاشقانه بودن نوشته، جنبه تاریخی و دینی بودن محتوا را نیز حفظ کند. برای این کار تحقیقات گسترده ای کرده است و بیش از شش ماه به بررسی کتب و آثار تاریخی آن دوره پرداخته است، تا بتواند به دقیق ترین روایت مدنظر خود برسد. پرورش داستان و پر کردن حلقه های مفقودی داستانی و تاریخی کتاب نیز حدود یک سال زمان برده است؛ به همین دلیل مخاطب ضمن مواجه به داستانی جذاب با اطلاعات دقیق تاریخی و اجتماعی نیز برخورد می کند. 
 کتاب  مرا با خودت ببر قصه جوانی به اسم ابراهیم است که عاشق دختری در دمشق شده است. ابراهیم که تحت اعتبار پدر مرحومش کاسبی می کند، مغازه ای در شهر دمشق دارد، فکر و اندیشه دلداده اش «آمال»  انرژی و تمرکز او را بهم ریخته است، تا جایی که سعی در رد کردن بهترین پیشنهاد کاری رفیق تجاری پدرش را دارد. آمال در محله ای فقیر نشین زندگی می کند و پدر و مادرش را از دست داده و همراه عمویش که فردی رباخوار است روزگار می گذراند، او با دست فروشی زندگی می کند و از این طریق خرج زندگی خود را تهیه می کند.
در پشت جلد کتاب آمده است: 
دکان من در میدان بازار کهنه است. مدتی پیش دیدم جوانی را که داخل قفسی بود سوار بر گاری اوردند و گفتند ادعای پیامبری کرده است. من دستی در طب دارم. برخی بیماری ها را می شناسم. فهمیدم که بیچاره مشاعرش را از دست داده است. او را به سیاه چال عسکریه بردند. آمده ام تقاضا کنم بگذارید به دیدنش بروم و معالجه اش کنم! تمیمی که داروغه زندان است ممانعت می کند. 
ابن ابی داوود به نوجوانانی که پشتش را می مالیدند تکیه داد و اخم کرد.   
این فضولی ها به تو نیامده است مردک ! تو یک ادویه فروشی نه یک طبیب حاذق! به گمانم می خواهی به اسراری که پشت این ماجراست نقبی بزنی . بدان که داری با جان خودت بازی می کنی! 
برای دسترسی به این کتاب می توانید به کتابحانه تخصصی ادبیات کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی مراجعه بفرمایید. 
شماره ثبت کتاب: 
۶۱۶۷۱
شماره رده کتاب:
۱۴۰۰ م ۱۹۸ س ۶۲/۳فا۸

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.