از هر منظری که به ادبیات عرفانی و مبانی آن بهمثابه یک سنت یکپارچۀ هنری و ادبی در زبان فارسی بنگریم و در پی تحلیل کارکردهای اجتماعی، فکری، فرهنگی و ادبی آن باشیم، عطار را وجودی خاص و متمایز میبینیم.
هیچ شاعری در سرتاسر ادبیات کلاسیک فارسی به اندازۀ او قصۀ ممتاز نیافریده است. قصه برای عطار، بیان عقاید در قالب روایت نیست؛ همۀ هستی عینی و ذهنی اوست که صرفاً از طریق عطار روایت نمیشوند، بلکه دقیقاً و عمیقاً عطار را هم در همۀ ابعاد و اجزا روایت میکنند. او به این باور رسیده بود که همۀ گزارههای ذهنی، زبانی و اعتقادی ما دربارۀ عالم فقط روایتهای ماست و حتی جهان هم در معقولترین قالب خویش، باز نوعی روایت است.
عطار بر خلاف اندیشمندی چون غزالی، روح و جان قرآن را در قصههای آن میبیند. جانی که زندگانی میبخشد. غزالی بر آن بود که قصه در مراتب پنجگانۀ معنایی و معنوی قرآن، رتبۀ نازل پنجم و درواقع آخر را دارد و چون پوست و پوستهای است فرعی که طریقیت دارد و در فهم قرآن و نه موضوعیت و در هر سورت، امری است ثانوی و زائد بر جوهرۀ قرآن که میتوانست به گونهای دیگر باشد؛ حال آنکه عطار قصه را مغز و روح قرآن میداند و گویا حق با عطار است.
عطار در قصههای خود به طیف وسیعی از مسائل فکری، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، روحی و روانی میپردازد که در کمتر جایی از پهنۀ بزرگ ادب فارسی میتوان آنها را دید یا نشانی از آنها را جست؛ آن هم به شکل و شمایلی دلنشین و هنرمندانه که هم لذت برد، هم دگرگون شد و هم در خاطر نگه داشت.
قصههای عطار پیمانه نیست؛ یعنی واقعاً نمیتوان قصهها را همچون پیمانه دانست که دارای «دانۀ معنا» هستند و مرد معنا باید دانه را بگیرد و به پیمانه ننگرد؛ چراکه چنان مدعایی نه با واقعیت کارکردی و وجودی قصههای عطار هماهنگ و همراستاست و نه با وجود واقعی عطار و گفتههای او؛ چون عطار در سرتاسر آثارش هیچ مرز و حدی میان قصه و معنا و برعکس نمینهد و قصههایش را همۀ داشتهها و نفس بودنش میداند و با تأسی به قرآن گفتههایش را احسن القصص میخواند.
در این کتاب 317 قصه از «تذکرة الاولیاء» همراه با شرح واژگان دشوار آمده است. در پایان نیز مختصری در شرححال عارفان و اولیایی که قصههایشان در این کتاب آمده است، برگرفته از تصحیح استاد شفیعی کدکنی به طور خلاصه آورده شده است.