پنجمین نشست ادبی شمس معرفی کتاب « چشم براه یک رویا »
۱۴۰۳-۰۹-۲۲
پنجمين نشست ادبي شمس سال 1403 را به معرفي و بررسي كتاب «چشم به راه يك رويا» روايت « زهرا موحدي» مادر شهيدان سيد كريم و سيد جواد خوش‌قلب ‌طوسي، به قلم «سيده خديجه حسيني» اختصاص دارد

 پنجمين نشست ادبي شمس سال 1403 را به معرفي و بررسي كتاب « چشم به راه يك رويا » روايت « زهرا موحدي» مادر شهيدان سيد كريم و سيد جواد خوش‌قلب ‌طوسي، به قلم «سيده خديجه حسيني» اختصاص دارد . این نشست روز شنبه 24 آذرماه 1403 در اتاق کنفرانس کتابخانه مرکزی حرم مطهر ساعت 9 الی 11 با حضور نویسنده برکزار می شود. دبیر این نشست سرکار خانم مریم عرفانیان و کارشناس نشست جناب آقای سید علیرضا میری می باشند . 

کتاب « چشم به راه یک رویا » زندگی شهیدان سیدکریم و سیدجواد خوش قلب طوسی به روایت مادر بزرگوارشان زهرا موحدی محصل طوسی است. او در سیزده سالگی در زادگاهش مشهد ازدواج می کند و در زیر سایه امام رضا (علیه السلام) عهد می بندد تا فرزندانش را برای سربازی امام زمان (عجل الله) تربیت کند. این خانواده در سال‌های بی‌بند و باری و ولنگاری دوره پهلوی با تقیدات مذهبی زندگی می‌کردند و فرزندان خود را طبق تعالیم اسلامی رشد دادند. در جریان انقلاب اسلامی همه خانواده درگیر مبارزه علیه رژیم طاغوت هستند و پس از پیروزی انقلاب و شروع دفاع مقدس دو پسرش با وجود سن کم راهی دفاع از کشور و اسلام می‌شوند. ابتدا سیدجواد شهید می‌شود و پس از آن نیز سیدکریم پس از اندکی به برادرش ملحق می‌شود. سیدجواد چندین سال مفقود بود و پس از سال‌ها پیکر بی‌سرش یافت می‌شود ولی مساله مهم این است که خانواده با وجود اهدا کردن دو شهید همچنان پای کار جبهه می‌مانند و به اهواز می‌روند تا مردم خانواده نیز بتواند در جبهه حضور داشته باشد. صبر، ایمان و فداکاری این خانواده بسی ستودنی و وصف ناپذیر است. در این کتاب با سیره تربیتی خانواده‌ای که دو شهید تقدیم انقلاب کرده است آشنا می‌شویم.

در ادامه برشی از این کتاب را می‌خوانید:

رفتن پسرهایم درد داشت. دردی شبیه درد زخم تا می‌خواست این زخم جوش بخورد یکی دیگر از بچه‌هایم می‌رفت جبهه و زخمم سر باز می‌کرد. آدم فکرش را که می‌کند می‌بیند کار راحتی است اما به نظرم سخت‌ترین کار دنیا این است که مادری بچه‌اش را از زیر قرآن رد کند و بفرستد وسط معرکه آن هم با لبخند. اما این کار را کردم. درست مثل دفعات قبل قرآن را گرفتم و جواد سه بار از زیرش رد شد. منیره یک نفس گریه می‌کرد حبیب لب ورچیده بود جواد دست من و پدرش را بوسید. دست مرا بیشتر و محکم در آغوشم گرفت برایم هنوز همان نوزاد یک روزه وابسته‌ای بود که تا قنداقش را می‌گذاشتم روی زمین گریه می‌کرد برایم همان جواد چهل روزه‌ای بود که با یک دست نگهش می‌داشتم و به کارهایم می‌رسیدم. همان جوادی که به دستش نخ وصل می‌کردم و نخ را تکان می‌دادم تا نترسد.

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.