پنجشنبه ها با سعدی
۱۴۰۴-۰۱-۰۷
چو غنچه گرت بسته بودی دهن دریده ندیدی چو گُل پیرهن

بوستان سعدی، باب هفتم در عالم تربیت 

یکی ناسزا گفت در وقتِ جنگ
گریبان دریدند وی را به چنگ

قفا‌خورده عریان و گریان نِشَست
جهاندیده‌ای گفتش ای خودپرست

چو غنچه گرت بسته بودی دهن
دریده ندیدی چو گُل پیرهن

سراسیمه گوید سخن بر گزاف
چو طنبور بی‌مغزِ بسیار‌لاف

نبینی که آتش زبان است و بس
به آبی توان کشتنش در نَفَس؟

اگر هست مرد از هنر بهره‌ور
هنر خود بگوید نه صاحب‌هنر

اگر مشکِ خالص نداری مگوی
ورت هست خود فاش گردد به بوی

به سوگند گفتن که زر مغربی است
چه حاجت؟ محک خود بگوید که چیست

بگویند از این حرف‌گیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار

روا باشد ار پوستینم دَرَند
که طاقت ندارم که مغزم بَرَند
 

سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.