تشکیل صف برای خرید کتاب، یکی از اتفاقات ویژه فرهنگی در سال قبل بود؛ اتفاقی که میتوان آن را بر اساس ویژگیها و خصوصیات نویسنده آن کتاب به تماشا نشست.
خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: نوستالژی صف بستن برای استقبال از آثار فرهنگی هنری به سالهای نه چندان نزدیک بر میگردد؛ آنجا که علاقهمندان سینما در صف خرید بلیت جشنواره فیلم فجر در دهههای شصت و هفتاد، پا به پا میشدند تا نوبتشان سر رسد.
و این صف البته در بهمن ماه همین سال گذشته، تکرار شد؛ اما نه برای دیدن فیلم و نه در جشنواره فیلم فجر؛ که این بار برای دیدار با یک نویسنده و خرید و امضای کتاب تازه منتشر شدهاش.
بدون تردید باید این پدیده را یکی از اتفاقات عجیب فرهنگی در سال گذشته دانست که به نوعی امیدوارکننده هم بود؛ چراکه آمارها نشان میدهد قریب به اتفاق دغدغههای مسئولان و مردم حداقل در سالهای اخیر، دغدغههای اقتصادی است و مدت مدیدی است که سبد فرهنگی هموطنان و خانوادهها بویژه در زمینه کتاب و کتابخوانی، تقریبا پُر از خالی است.
از طرف دیگر باید اذعان کرد که قریب به اتفاق حاضران در این صف کتاب، افراد کتابخوان و اهل مطالعه بوده اند؛ همانها که برای خرید نخستین جلدهای منتشر شده «ر ه ش» رضا امیرخانی حتی از شهرستانها به تهران آمدند و در صف ایستادند؛ اما با این حال این اتفاق آنقدر هیجان آور است که حتی میتوان با همه این پیش فرضها، تأمّلی بر آن داشت و کمیبه آن اندیشید.
به نظر میرسد که نخستین عامل درباره به وجود آمدن صف خرید کتاب «ر ه ش» را باید در شخصیتِ خود نویسنده کتاب جست و جو کرد؛ به بیان دیگر باید به این اندیشید که رضا امیرخانی چه ویژگیهایی کسب کرده است که مخاطبانش برای خریدن و مطالعه آثارش، صف میبندند و بر یکدیگر سبقت میگیرند.
در این باره میتوان مواردی را برشمرد:
یک. نخستین کتاب امیرخانی، یعنی اِرمیا در سال ۱۳۷۴ منتشر شد و طبیعی بود که در آن سالها با استقبال خوبی هم مواجه نشود؛ اما او از پای ننشست و به حرکت آرام خود در نویسندگی و داستان ادامه داد تا اینکه کم کم هم به نشان درجه یک هنری رسید و هم خود را به مخاطبانش، تحمیل کرد؛ همانها که حاضرند برای دوازدهمین و جدیدترین کتاب امیرخانی یعنی «ر ه ش» در صف بایستند تا کتاب مورد نظرشان را با هر قیمت خریداری کنند؛ بنابراین تردیدی نیست که چاپ تنها ۱۲ کتاب در ۲۳ سال، نشانه صبر و حوصله ی یک نویسنده جوان و البته جویای نام است؛ نویسنده ای که بر اساس توانایی مثال زدنی اش، میتوانست در هر سال، حداقل یک کتاب منتشر کند که البته این کار را نکرد و به صبر و حوصله ی بیشتر اندیشید.
دو. تردیدی نیست که دور بودن امیرخانی از مسئولیتهای اجرایی مرسوم در کشور و تن ندادن او به زندگی کارمندی یا مشابه آن، یکی دیگر از امتیازهای برجسته اوست.
این امتیاز البته این توانایی را به وی میدهد که فارغ از همه جریانها و تمایلات سیاسی، به بیانِ هر آنچه میاندیشد و همچنین نقد هر آنچه که میبیند و میداند، دست یازد.
سه. او را باید به معنای واقعی کلمه، یک جوان متفکّر و البته فعّال و پویا دانست؛ دانش آموخته دبیرستان علامه حلی (استعدادهای درخشان) که به دانشگاه صنعتی شریف رفت؛ مهندسی مکانیک خواند و حتی برای نصب تنور خورشیدی، با همکلاسیهای خود به بشاگرد رفت؛ همانجا که هرگاه جایزه ای نقدی به اثری از امیرخانی تعلق گرفت؛ آن را به مردم محروم و مظلوم آن دیار تقدیم کرد.
او در عین حال به همه استانهای کشور و البته تعداد نه چندان کمیاز کشورهای دنیا سفر کرده و با انسانهای گوناگون زیسته است؛ همچنین گواهینامه خلبانی شخصی دارد که همه اینها، هم نشانه بلندپروازی و هم نشانه دقت او برای تجربه هیجانهای زندگی است تا آرامش و درونگرایی دنیای نویسندگی و کتاب، وی را به انزوا و جُمود نکشاند.
در دقت و تفکر رضا امیرخانی همین بس که برای نگارش تازه ترین اثر منتشر شده اش یعنی «ر ه ش»، کتابهای کارشناسی ارشد رشته معماری را خواند و در سمینارهای مرتبط با این موضوع شرکت کرد تا مباحث اصلی و محوری توسعه شهری و مدیریت شهری بیش از پیش برایش آشکار شود.
چهار. رضا امیرخانی یک جوان نوآور، با دغدغه ی تمدنی و دینی است. شاید همین ویژگی است که سبب شده تا وی، شیوه نوشتاری خاصی برای نگارش داستانها، سفرنامهها و مقالات خود برگزیند؛ شیوه ای که به نوعی، یک امضاء برای اوست.
او در عین حال تلاش داشته تا با ارتباط برقرار کردن بین شخصیتهای کتابهای خود و تداوم مسیر آنها از یک کتاب به کتاب دیگر، مخاطبان را با خود همراه سازد که پیوند میان اِرمیای «ارمیا» و آرمیتای «بی وَتن» از آن جمله است.
امیرخانی همچنین استفاده از غافلگیریهای دنیای نگارش را به خوبی میشناسد و البته به اندک موضوعات بسنده نمیکند؛ بلکه تلاش دارد تا با پرداختن به موضوعات مختلف و متنوع در کتابها، رنگی تازه به آثارش بزند و در جذب مخاطب بکوشد. همین است که وی علاوه بر داستانهای عاشقانه، به مسائل کلانی مانند دفاع مقدس و دشواریهای حاصل از آن، مدیریت نفتی و یا حتی ریشه یابی مهاجرت نخبگان هم میپردازد و هوشمندانه، درباره ی آنها هم مینویسد.
امیرخانی البته دغدغه تمدّنی هم دارد و همین امر سبب میشود که نه تنها مخاطبان عامّ، بلکه مخاطبان خاصّ و حتی بسیار خاصّ هم مشتری آثار او باشند.
او همچنین در جایی گفته است: «آرمان من، زندگی ُمتدیّنانه و دیندارانه در جهان مدرن بوده و هست.»
پنج. تلاش حداکثری او برای دور بودن از حاشیهها، وجه مهم دیگری از زندگی این نویسنده جوان است؛ تا آنجا که حتی از زندگی مدارامحور و زیستن در گمنامیهم سخن به میان میآورد و در «قیدار» چنین مینویسد: «نَسَب نسل اول به «ایمان» بر میگردد؛ به ابراهیمِ حنیف که پدر ایمان بود. پای نسل دوم در «خون» است؛ خونی که میرسد به سُرخیِ ردّ تیغ بر گلوی اسماعیل ذبیح؛ فرزند ابراهیم. اما سرسلسله نسل سوم، قیدارِ نبی، فرزند اسماعیل نبی، فرزندزاده ابوالانبیاء، ابراهیم نبی است؛ که خود، صفتش «مدارا» با مردمان بود و پدرِ پدرانِ سلسله ی خاتم انبیاست. این کتاب نوشته شد تا نامی از قیدار باقی بماند ... که خوشا گم نامان!
نوشته شد تا اگر روزی در بیابان؛ بنزین تمام کرده بودید و امیدتان ناامید شده بود، بعد جیپ شه بازی یاهامرِ اچ دویی ایستاد و از سمت شاگرد، زنی شلنگ و چار لیتری داد دستتان تا از باکش بنزین بکشید ... نوشته شد تا اگر روزی در هر گوشه ای از این عالم، مردی دیدید که دوان دوان یا لنگان لنگان از دوردست میآمد... تمام قد از جا بلند شوید و دست بر سینه بگذارید ... تا در افق دور شود ... با گامهایی که هر کدام به قاعده ی یک آسمان است...»
و او اکنون پس از بیان روایتهایی از «ارمیا»، «ناصر ارمنی»، «منِ او»، «از به»، «داستان سیستان»، «نشت نشا»، «بی وتن»، «سرلوحهها»، «نفحاتِ نفت»، «جانستان کابلستان» و «قیدار» و کسب جوایز متعدد و تبدیل شدن به یک نویسنده صاحب سبک، در «ر ه ش»، هم از «رهایی و رهیدن» و هم به شکل معکوس، از «ش ه ر» و توسعه ی شهری و مدیریت شهری میمیگوید و از زبان خود هشدار میدهد: «به نظرم شهرهای بزرگ دنیا، الگوهای توسعه ی متفاوتی دارند. از توسعه شهرهای بزرگ معمولا به عنوان عبرت بزرگ یا عبرت منفی یاد می کنند؛ مثلا در آمریکا شهری مانند لس آنجلس توسعه بزرگی داشته اما همه، آن را «شهر از دست رفته» معرفی میکنند. همه شهردارهای آمریکا هم میدانند که نباید شهرشان مانند لس آنجلس شود؛ اما در ایران، مسئله برعکس است. شهری مثل تهران تا این اندازه که میبینیم بزرگ می شود؛ آلودگی هوا پیدا می کند و از طرف دیگر همه شهرهای دیگر کشور هم سعی دارند مثل تهران شوند! من برای تهران راه حلی ندارم؛ اما می توانم فکر کنم که مشهد، شیراز و اصفهان نباید مثل تهران میشدند که شدند و میدانم شهری مثل کاشان نباید قطعا مثل تهران شود که البته در حال تبدیل شدن است! تهران به نظر من تمام شده است. مسئله ام این است که شهرهای دیگرمان تمام نشود.»
او در «ر ه ش» و با انتخاب یک زن به عنوان شخصیت اصلی – که در رمانهای قبلی، اثری از او نیست - به تمدنسازی و توسعه حقیقی، از رهگذر خانواده و بهویژه زن در خانواده و تربیت فرزندان با محوریت او میپردازد و در عین حال در بستر داستان، هشدارها و نقدهایی هم درباره توسعه شهری و مدیریت شهری میدهد.
و البته ششمین ویژگی رضا امیرخانی، جوّگیر نشدن اوست؛ تا آنجا که از صف رونمایی از کتاب و امضای کتاب، ذوق زده نمیشود و حتی میگوید: «استقبال از این کتاب هم تا الان خیلی بیشتر از کارهای قبلی من نبوده است؛ اما آنها را در دوره نمایشگاه میخریدند و در چشم نبود و این بار شکل دیگری داشته است. تاکید دارم که من هرگز سعی نکردم برای خوش آمد دولتی، چیزی بنویسم؛ در هر موقعیتی باید حقیقتِ مکتوم آن دوره را نوشت.»