رمان «قصرهای خشم» نوشته الساندرو باریکو نوشته اثمار موسوینیا، مجموعه داستانهای «سینما مولنروژ» نوشته افشین هاشمی و «پرنسسها فقراتشان بیرون نمیزند» نوشته نسرینا رضایی و مجموعه شعر «از من داخلِ شهرِ آلام میشوند» سروده هنگامه هویدا به تازگی راهی بازار شدهاند.
به گزارش ایسنا، رمان « قصرهای خشم» نوشته الساندرو باریکو با ترجمه اثمار موسوینیا در ۲۳۵ صفحه با شمارگان ۵۵۰ نسخه و قیمت ۲۰هزار تومان در نشر مروارید عرضه شده است.
در نوشته پشت جلد کتاب میخوانیم: رمان «قصرهای خشم» برنده جایزههای ادبی ایتالیایی، سِلِتزیونه و کامپیه لو و جایزه ادبی فرانسوی، مدیسی، سرگذشت رویاهاست، رویاهای ناممکن. مجموعهای از روایتها که میان واقعیت و خیال روی میدهند. داستان در سده نوزدهم در شهری تخیلی به نام کوینیپاک اتفاق میافتد. قرن نوزدهم عصر توسعه صنعتی مانند اختراع قطار، تلگراف و توسعه معماری است. کل رمان، زاییده تخیل زنی است که برای گریختن از واقعیتِ سخت زندگیاش به تخیل و این مکان در ذهنش میپردازد. ترکیب زمان خطی و زمان چرخشی باعث خلق ایجاد نوعی ریتم و موسیقی در اثر شده است.
همچنین مجموعه داستان «سینما مولنروژ: تاراج؛ سینما ریولی: گمشده» نوشته افشین هاشمی در ۱۰۱ صفحه با شمارگان ۵۵۰ نسخه و قیمت ۱۰ هزار تومان در نشر یادشده منتشر شده است.
این کتاب شامل این داستانهاست: عروسی، سینما مولنروژ: تاراج؛ سینما ریولی: گمشده، گلراز، ایوا، مگسها، مردِ درختها، مرگِ یک حقوقبگیرِ رده پایین، مترو، سفرنامه (نوشتاری در باب تکریم لعبتکبازی)، شبی پر از خوشی، تو منو یادِ یه کِسی میندازی، ماندههای عاشقانه!، زمستان و تکگوییهای خیابانی.
در نوشته پشت جلد کتاب میخوانیم: من که میگم دختر، همین که زیرابرو رو ورداره، کافیه، قیافهش زمین تا آسمون فرقشه؛ البته حالا که دخترا، همین که دیپلم میگیرن، هول و ولا گرفته، بدوبدو میدَون زیرابرو و برمیدارن، مبادا از قافله عقب بمونن. من دیگه به خدا نمیدونم اینایی که میبینم زنن یا دختر. میخوام برا «رضا» برم جلو، یه گپی بزنم، حرفی، صحبتی، میترسم نکنه یهو خانمه بگه خجالت بکش خانم، من سه ساله شوهر کردهم! خب دست نزن به اون ابروی کوفتیت، آدم بفهمه چی به چیه! همینه همه بیشوهر موندن دیگه! آدم نمیفهمه کی دختره، کی زن، که بتونه بره جلو لااقل. اونوقت همه مینالن که شوهر نیست، خب برنداز اون ابروی کوفتیت رو!
دیگر کتاب تازه منتشرشده در نشر مروارید مجموعه داستان «پرنسسها فقراتشان بیرون نمی زند» نوشته نسرینا رضایی است که در ۹۴ صفحه با شمارگان ۵۵۰ نسخه و قیمت ۱۰هزار تومان راهی بازار شده است.
یک جفت چشم سیاه بیستساله، از درد ترسی نیست، هراس حکشده روی آسفالت، شب تمام تنم را پوشاند، چهرهای که ارث بردهام، اتاق عربده میکشید، دوست ندارم بابا من را ببوسد، حجم سیاه، لبخندهایت مستدام مَتیوو، سکانسهای سیاه و سفید، خوابگاه و لبهای متحرک داستانهای این کتاب هستند.
نوشته پشت جلد کتاب: ناگهان برق رفت. هرچه بیشتر به تاریکی زل می زدم، بیشتر میفهمیدم که جز سیاهی، چیز دیگری پیدا نیست. تنها بودم. با دستهایی یازدهساله و چشمهایی که دنبال روشنایی میگشت. میدانستم کسی خانه نیست، با این حال چند بار مادرم را صدا زدم. هیچ جوابی نشنیدم. از جایم بلند شدم. کورمال کورمال خودم را به بیرون از اتاق کشاندم. زمستان بود. شعلههای آبی بخاری کمی خانه را روشن کرده بود. حس میکردم کسی پشت سرم ایستاده است. حجمی نامرئی را پشت گردنم احساس میکردم. گوشهایم تیز شده بود و چشمهای گشادهام فقط به روبهرو خیره شده بود. زل زده بودم به نور زردرنگ کمسویی که از شعلههای بخاری روی فرش میتابید. میترسیدم به پشت سرم نگاه کنم. فقط یک آزرو داشتم؛ کاش صدای چرخیدن کلید در قفل دربیاید. کاش در باز شود و مادرم داخل شود.
همچنین مجموعه شعر «از من داخلِ شهرِ آلام میشوند» از هنگامه هویدا در ۱۱۵ صفحه با شمارگان ۵۵۰ نسخه و قیمت ۱۱هزار تومان در نشر یادشده منتشر شده است.
کتاب با این عبارتها از «دوزخ» دانته شروع میشود:
از من داخل شهر آلام میشوند
از من به سوی رنج ابد می روند
از من، پا به جرگه گمگشتگان میگذارند...
شما که داخل میشوید، دست از هر امیدی بشویید...
و نوشته پشت جلد کتاب:
من چشمانم را
میانه راه میگذارم
مثل نشانهای
یا که فانوسی
که سرانجام روشنایی ردی را
به اینجا
این جهان زیرین خواهد رساند