جان جهان
دردا که جان دو جهان، حیدر ز دنیا می رود جان جهان کز رفتنش جانها ز تن ها می رود
در ماتم سلطان دین، مولا امیر المومنین فریاد یاران از زمین، تا عرش اعلی می رود
در محفل ما روشنی، بود از جمال ماه او دردا که دیگر روشنی، از محفل ما می رود
از خانه هر شب با حسن، می رفت تا مسجد علی امشب نمی دانم چرا، از خانه تنها می رود
بنشت چون تیغ جفا، بر فرق شاه اولیا برخاست فریاد از زمین، کز دست مولا می رود
افتاد از پا قامتی،کز آن قیامت شد به پا اندر زمین و آسمان،آشوب و غوغا می رود
غلتید در خون گلبنی، کز ماتم جانسوز ااو هردم گلاب از دیده ی، گل های زهرا می رود
بشنو از آن مرد خدا،«فزت و رب الکعبه»را یعنی که ب فرق دوتا، در نزد یکتا می رود
شاهی که شد محراب حق، گلگون ز خون عارضش ماهی که تا مهر فلک، نورش ز سیما می رود
از خاک پاکش کن گذر نور خدا بین جلوه گر کان جا دل اهل نظر، یکسر به یغما می رود
تا جبهه ساید بر درش، روبد غبار از درگهش جبریل با خیل ملک، هر دم به آنجا می رود
ای بنده ی عاصی مرو، زان در، که در آن آستان فرمان عفو عاصیان، از بهر امضاء می رود
پیداست لطفش تا چه حد، شرمنده سازد دوست را جایی که با دشمن چنین، لطف و مدارا می رود
(قاسم رسا)