ابیاتی از شهریار درباره مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی
ای غریو تو ارغنون دلم / سطوت خطبه ات، ستون دلم
خطبههای نماز جمعهی تو / نقشه حمله با قشون دلم
چه فسونی است در فسانهی تو / که فسانه است از او فسون دلم
با دلی لالهگون، تو را گوشم / ای لبت، لعل لالهگون دلم
چشم از نقش تو، نگارین است / مینگارد، مگر به خون دلم
عقل من، پاره میکند زنجیر / که به سر میزند، جنون دلم
من هم از آن فن و فنون دانم / که جنون زاید از فنون دلم
کلماتت، چو تیشهی فرهاد / میشکافند، بیستون دلم
و ز مواعظ که میکنی، آن گاه / صبر میزاید از سکون دلم
انقلاب من، از تو اسلامی است / که حریفی به چند و چون دلم
گوهر شبچراغ رفسنجان / ای چراغ تو، رهنمون دلم
کفهای، همتراز خامنهای / در ترازوی آزمون دلم
بازوان امام، آنکه دگر / بیقرین است و در قرون دلم
چشم امیدی و چراغ نوید / هم شکوهی و هم شکون دلم
در رکوع و سجود خامنهای / من هم از دور سرنگون دلم
خاصه، وقت قنوت او کز غیب / دستها میشود، ستون دلم
او به یک دست و من هزاران دست / با وی افشانم از بطون دلم
عرشیان میکنند صف به نماز / از درون دل و برون دلم
من برونی نیم، خدا داند / کاین صلا خیزد از درون دلم
من زبان دلم، ولی افسوس / بس که بی همزبان، زبون دلم
پیرم از چرخ واژگون و علیل/ بشنو از بخت واژگون دلم
چون کمانی خمیدهام، لیکن / تیر آهی است در کمون دلم
طوطی عشقم و زبان از بر / جمله ما کان و ما یکون دلم
در ترازوی سنجشم مگذار / ای کم عشق تو، فزون دلم
درس من خارج است و حاشیه نیست / که دگر فارغ از متون دلم
دگرم بخشی از تن و جان نیست / دل به جانان رسیده جون دلم
"شهریارم" لسان حافظ غیب / شعر هم، شأنی از شئون دلم