نوستالژی یا غم غربت، نوعی احساس درونی است که فرد بهواسطة آن، خاطرات گذشتة خود را فرایاد میآورد. در عین حال، در حوزة ادبیات بهگونهای از تفکر در مکتب ادبی رمانتیک تلقی میشود.
دلایل رویکرد استاد شهریار به نوستالژی
دکتر مهدی جباری
مدرس زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فرهنگیان پردیس الزهرا زنجان
چکیده
نوستالژی یا غم غربت، نوعی احساس درونی است که فرد بهواسطة آن، خاطرات گذشتة خود را فرایاد میآورد. در عین حال، در حوزة ادبیات بهگونهای از تفکر در مکتب ادبی رمانتیک تلقی میشود. گرایش به این موضوع، در آثار ادب فارسی بهویژه شعر معاصر، کاملاً متجلی است. از میان شاعران معاصر، استاد محمدحسین شهریار در بهکارگیری مضامین نوستالژیک حظی وافر داشته است. به همین لحاظ در این مقاله پس از ریشهشناسی و تعریف اصطلاح مذکور و بیان ارتباط آن با ادبیات، به نمونههایی از این یادکرد خاطرات و غربتانگاری در شعر فارسی گذشته و امروز اشاره شده است. سپس زمینههای پیدایش نوستالژی در اشعار فارسی و ترکی استاد شهریار با ذکر شواهد شعری مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.
کلیدواژهها: نوستالژی، غم غربت، خاطرات، محمدحسین شهریار
مقدمه
اگر در ساحات وجودی انسان نیک تأمل کنیم، درمییابیم که او طرفه معجونی است از احساسات و عواطف تلخ و شیرین. آنگاه که رویة اندوهبار احساسات بر ضمیر او تسلط مییابد، ناخودآگاه، به رویة دیگر آن پناه میبرد تا بهواسطة آن، آلام درونی خویش را تسکین دهد. اگر این امر در زمان حال برای انسان محقق نگردد، ناگزیر برای رهایی از سلطة غم به گذشتة خود رجوع میکند. این نگرش، که در مکتب رمانتیسم از آن به نوستالژی تعبیر میشود، از دیرباز در پهنة ادب فارسی مورد عنایت شاعران بوده است.
اما استاد شهریار اقبال ویژهای در این مورد، معمول داشته و به جرئت میتوان گفت که یکی از سخنسرایان بلامنازع در زمینة خلق مضامین نوستالژیک بوده است. هیچ صاحب ذوقی نیست که از شنیدن اشعار و تجسم ایماژهای نوستالژیک او، مسحور کلام شیوایش نشود و اقرار نکند که «جانا سخن از زبان ما میگویی». به قول خودش، هیچ ملک دلی نیست که به شمشیر قلمش تسخیر نگردد.
اینکه چه عواملی سبب گردیده که استاد شهریار در رویکرد به تفکر نوستالژی، گوی سبقت را از دیگران برباید و تحتتأثیر آن به تصاویر و مفاهیمی بدیع در عالم شاعری دست یابد، موضوعی است که نگارنده سعی دارد در این نوشتار، به بررسی آن از زوایای مختلف بپردازد. روش تحقیق در این مقاله تحلیلی و توصیفی بوده و هدف آن ریشهیابی عوامل تأثیرگذار در گرایش کمنظیر این شاعر بزرگ، به فرایند نوستالژی و تحلیل برخی اشعار مهم ایشان در این زمینه است.
نوستالژی و ادبیات
«نوستالژی کلمهای یونانی و ترکیبی از دو واژة nostos بهمعنای بازگشت به وطن و «alagia» معادل «دلتنگی» است. در بیشتر فرهنگها و واژهنامهها برای نوستالژی معادلهای مختلفی از قبیل غم غربت، رنج بازگشت به وطن و سرزمین اصلی و حسرت گذشته نوشته شده است.» (پورافکاری، 1376:ذیل واژة nostalgia) به بیان دیگر، نوستالژی «دلتنگی بهسبب دوری از وطن یا دلتنگی حاصل از یادآوریهای گذشتههای درخشان یا تلخ و شیرین میباشد.» (انوری، 1381: 8028)
«نوستالژی از روانشناسی وارد ادبیات شده در بررسیهای ادبی به شیوهای از نگارش گفته میشود که بر پایة آن شاعر یا نویسنده در سرودهها با نوشتههای خویش گذشتهای را که در نظر دارد حسرتآمیزانه و دردآلود ترسیم میکند.» (سعیدیان، 1380: 4398)
نوستالژی از مباحث نقد روانشناختی و جزء اصول مکتب ادبی رمانتیسم غرب است. «آزردگی از محیط و زمان موجود و فرار بهسوی فضاها یا زمانهای دیگر، دعوت به سفر تاریخی یا جغرافیایی، سفر واقعی یا بر روی بالهای خیال از مشخصات آثار رمانتیک است و همة این سفرهای رؤیایی در آرزوی یافتن محیط زیبا و مجلل و رنگهای تازه و بالاخره آن زیبایی کمال مطلوب است که هنرمند رومانتیک آرزوی نیل به آن را دارد.» (سیدحسینی، 1389: 181)
شاعر یا نویسنده وقتی دلش از وضع موجود به درد میآید، دنیا را چون زندان میپندارد و برای رهایی از آن، سوار بر بال اندیشه به سفری خیالی دست مییازد. و ماحصل آن را، درونمایه متن خود را قرار میدهد. به طوری که «متن در ژرفترین لایه معنایی خود، به آیینهای بدل میشود که آسیبها و نژندهای روانی آفرینندة خود را، باز میتاباند.» (یاوری، 1374: 24)
اگرچه نوستالژی تفکری نو در مکتب رمانتیک غرب محسوب میشود، باید گفت که در متون گذشته و معاصر ادبیات فارسی به وفور میتوان مضامینی منطبق بر آن سراغ گرفت که گویندگانشان در حسرت بهشت گم شدة خویش، چه در بعد مادی و چه در بعد معنوی، سخن به میان آوردهاند. شواهد زیر از متون گذشته و معاصر مصادیق بارز این مدعاست:
از نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
(مولوی، 1379: 95)
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از شمع رخت حاصل بود
(حافظ، 1374: 212)
یوسف گم شده چون باز نیابم به جهان
لاجرم سینة من کلبة احزان آید
(عراقی، 1382: 2397)
روزی نمیرود که به یاد گذشتهها
در ظلمت ملال نگریم به حال خویش
یک دم نمیشود که به یاد جوانیام
از فرط رنج سر نبرم زیر بال خویش
(مشیری، 1380: 39)
به جویبار و چمنزار، خالهای سفید
فکنده نور مه از لابهلای شاخة بید
به سان قلب پر از یأس و نقطههای امید
خوش آنکه دور جوانی من شود تجدید
زسی عقب بنهم پا به سال بیستمین
(میرزاده عشقی، 1357: 174)
دلایل رویکرد استاد شهریار به نوستالژی
1. دوری از زادگاه
زندگی در حصار شهر برای استاد شهریار، که دوران کودکیاش را در محیط با صفای روستا، در آغوش طبیعت، گذرانده بود، رنجی دلگزا بهشمار میآمد. در این میان، آنچه زندگی در زیر آوار غم غربت را تا حدودی برای او قابل تحمل میساخته، یادکرد وی از خاطرات خوش زندگی در میان مردمان باصفای روستاست که همواره در مواجهه با ناملایمات روزگار، برایش مأمنی محسوب میشد. سیر در عالم خاطرات زندگی در روستا، نهتنها در زمان حیات شاعر مجالی برای آرامش درونی او فراهم میکرد بلکه او را قادر میساخت که با بیان این مضامین خاطرهانگیز در اشعارش، مخاطبان خود را نیز از رهگذر ایجاد همدلی و همحسی روانة گلگشت باصفایش کند. چنانکه در آرزوی بازگشت به آنجا میگوید:
پیران و قصهگویی شبهای تار و سرد
کولاک تند با در و پیکر کند نبرد
گرگ و شکار شنگل بز ای دریغ و درد
خود را به عهد کودکیام بردن آرزوست
بار دگر شکفتن و پژمردن آرزوست
(1388: 35)
مظاهر طبیعت بکر روستایی، چون چشمههای زلال و باغ و بوستان دلانگیز و صداقت و صمیمیت مردمان آن، چنان در ژرفای دلش رسوخ کرده بود که حتی پس از گذشت روزگاران متمادی میتوانست طعم خوش آن خاطرات را به کام خوانندگان اشعارش سرازیر کند:
آن چشمهها و پونة سبز و جوانههاش
جالیزها و گل به سر و هندوانههاش
نقل و نبات چرچی و آن شاهدانههاش
شیرینیاش هنوز به زیر زبان ماست
دردی ز عمر گمشده در جام جان ماست
(همان: 37)
تقدیر روزگار و رویدادهای ناگوار زندگی، روح لطیف او را دستخوش غم و اندوه میکرد و مهجور ماندن از سرزمین مأنوس، او را به سیر درونی وا میداشت:
حیدربابا قوری گول و آن طرفه غازهاش
کولاک تند گردنه و آن سوت و سازهاش
پاییز روستا و بهاران و رازهاش
گویی به سینما تک و تنها نشستهام
در خویشتن به سیر و تماشا نشستهام
(همان: 33)
هرگاه غم غربت دلش را به درد میآورد، با نام و یاد وطن مألوف زندگی آغاز میکرد. استاد در غزلی با مطلع:
پر میزند مرغ دلم با یاد آذربایجان
خوش باد مردم آزاد آذربایجان
(همان: 336)
شیفتگی و ارادت زایدالوصف خود را، به زادگاهش اذعان میکند و زمانی که در پیچ و خم زندگی، مجال دیدار یار و دیار برایش میسر نمیشود، با حسرت و اندوه خطاب به حیدربابا، زبان به شکوه میگشاید:
حیدربابا ز کوی تو را هم کج اوفتاد
آوخ شتاب عمر به وصلت امان نداد
من بیخبر ز طالع آن گلرخان شاد
غافل بدم ز پیچ و خم راه زندگی
ز آوارگی و مرگ و جدایی و راندگی
(همان: 336)
2. گرایش به غم بهدلیل عشق نافرجام
عشق مجازی شاعر در عنفوان جوانی، که از او شاعری پرآوازه ساخت، داستانی ملالانگیز است. عشقی که خرمن هستی او را به آتش زد و سبب زندانی شدن و تبعیدش شد و با او کاری کرد که در نهایت غزلهای جانسوزی به یادگار گذاشت. از جملة این غزلها، غزل «گوهرفروش» است که شاعر آن را پس از ناکامی در عشق، زمانی که معشوق با فرزند خود در روز سیزدهبدر به دیدارش آمده بود، سروده است:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونینجگرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
(همان: 304)
این دلدادگی چنان افکار او را آشفته ساخته بود که «تا چند سال پس از این بحران، شهریار در عالم شوریدگی و دنیایی که خود با نیروی خیال و عرفان ایجاد کرده بود، به سر برد. در خلوت دل خویش یا در محل ملاقات با محبوبة خود، با یاد عشق گذشته، نالهها سر داده و نغمهها سروده که اغلب آنها را باد صبا به همراه خود به دامن ابدیت برده است.» (علیزاده، 1374: 17)
«سرگذشت عشق آتشین، که به ترک درس و تغییر مسیر زندگانی وی انجامید و مقدمة تجلی عشق عرفانی در ضمیر وی شد» (طیبی، 1384: 10). «از عواملی است که بر شعر شهریار سایه افکنده است و طبع ظریف، رقت قلب و احساسات لطیف شاعر، این غمگرایی را مضاعف ساخته است» (بهادری، 84: 194) و موجب گردیده است که وی در جایجای اشعارش، ناکامی خود را مطرح کند و در مقام قهر و عتاب، قصة غصة خود را از بیوفایی و هجران یار، با سوز دل بسراید:
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
که هنوز وصلة دل دو سه بخیه کار دارد
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چهقدر خمار دارد
نه وصلت دیده بودم کاشکی گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوختی جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
(شهریار، 1388: 148)
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم
زیر سر بالش دیباست تو را، کی دانی؟
من که از خار و خس بادیه بستر کردم
در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
اشکریزان هوس دامن مادر کردم
(همان)
«در حقیقت، شاعر عشق گم کرده و سودا زده، تلخکام و مغموم، آتش عشق و سوز و گداز آن را در جان خود و در ژرفای روح کلامش، برای همیشه فروزان نگه داشته است» (علیزاده، 1374: 157) و بدینترتیب، آنگاه که ناکامی از معشوق، کام وی را تلخ میسازد، بالهای تخیل پویندهاش برای فرو نشاندن آتش حرقت دل او، نیرو میگیرند و او را بهسوی آرمان شهر خاطراتش، به پرواز درمیآورند. سپس تصاویری دلانگیز از این تجربههای تخیلی در اشعارش چون منظومة هذیان دل جلوهگر میشود:
من با نوسان گاهواره
پیچیده به لابهلای قنداق
وز پنجره چشم نیمهبازم
مجذوب تجلیات آفاق
گهواره مرا به بال لالای
به سینه فشرد گرم و مشتاق
میبرد به سیر باغ مینو
(شهریار، 1388: 891)
3. دیدار با مادر
وقتی تیر غمها قلب شاعر قصة ما را نشانه میرود، او پیوسته میکوشد با تداعی گذشتة پر فروغش، آلام درونی خود را تسکین دهد اما نیل به این مقصود بهدلیل طولانی بودن اقامتش در غربت چندان آسان نیست. تنها زمانی این امر تحقق مییابد که مادرش در غربت بهسراغ او میرود. «حضور مادر و تشعشع هیجاناتش به هنگام شعرخوانی، شهریار را به بیکرانگی دریایی لاجوردین و گسترده میکشاند و بیقراری روح شاعر را در تموج بیزوال حماسة «حیدربابا» جاودانه میسازد.» (علیزاده، 1379: 170) خود او نیز در مقدمة جلد اول منظومة «حیدربابایه سلام» مینویسد: «از وقتی که مرحوم مادرم به تهران آمد، با تأثیر نفوذ سحرآمیز مادر و بازگوییهای گذشتهها و قصههای دلکش دوران کودکی، کمکم مردگان ذهنی من جان گرفته و تابلوهای گذشتهها دوباره رنگآمیزی و نمایان شوند.» (شهریار، 1375: 3)
همین امر سبب میگردد که وی در عالم لایتناهی خیال گام نهد و باغ سرسبز خاطرات کودکی در برابر چشمانش تجسم یابد و خاطراتی که از همزیستی صمیمانه در کنار مردم سادهدل و باصفای روستا در ذهنش نقش بسته است، متبلور شوند. آنگاه این خاطرات را «با قدرت و لطف سخن با خواننده در میان میگذارد و ضمن اینکه تابلو زیبایی از طبیعت و انسان و جامعة انسانی میسازد و خواننده را در زوایا و سایه روشن حیات روستایی حاضر و ناظر میسازد و گذشته را به یمن هنر به حال مبدل میسازد، گویی جوانی از سر میگیرد و عمر بگذشته به پیرانه سرش باز میآید و با شادابی خردسالی و نوجوانی در ردیف دختران و پسران روستا، که در کنار سیلابها صف کشیده و امواج خروشان را به نظاره ایستادهاند، قرار میگیرد.» (محمدی، 1373: 703):
حیدربابا به گاه چکاچاک رعدوبرق
کامواج سیل غرد و کوبد به صخره فرق
صف بسته دختران به تماشا شوند و شوق
از من درود بر شرف و دودمانتان
باشد که نام من گذرد بر زبانتان
(شهریار، 1388: 31)
4. مرگ عزیزان
شهریار علاوه بر اینکه مثل هر داغدیدهای در اندوه از دست دادن عزیزان زانوی غم به بغل میگیرد، در سوگ آنان نیز مرثیههای سوزناکی میسراید و به یادگار میگذارد. این سوگ سرودهها ترجمان دل دردمند او و گویای این حقیقتاند که نهایت تألم و دردمندی در فراق یاران و عزیزان سفر کرده نیز، در روند بازسازی خاطرات گذشته تأثیرگذار بوده است:
داغ یارانم به جان تازد که یاران را چه شد
گل به درد آرد دلم کان گلعذاران را چه شد
(همان: 192)
تبلور اندیشة نوستالژیک شهریار در منظومة «ای وای مادرم» که آن را در ماتم مادر سروده، درخور تأمل و تعمق است. «آغاز این شعر دربرگیرندة بخشی از خاطرات شهریار است. شهریاری که گویی مرگ مادر را نپذیرفته و او را حی و حاضر، در تمام لحظات زندگی خود میداند.» (علیزاده، 1379: 152) و میگوید:
آهسته باز از بغل پلهها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هالهای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
باشد که نام من گذرد بر زبانتان
(همان: 863)
قصیدهای به یاد همسر با مطلع:
دلم از داغ فراق تو کباب است هنوز
شب همان شمع و همان آتش و آب است هنوز
(همان: 538)
و قصیدهای در ماتم پدر با مطلع:
دیدی منت گذاشتهام بی پسر پدر
رفتی تو هم گذاشتی بیپدر پدر
(همان: 520)
نمونههایی از مرثیههای سوزناکی هستند که او غم درونی خود را، در حسرت از دست رفتن عزیزانش فریاد میزند.
5. نارضایتی از محیط اجتماعی
یکی دیگر از دلایل اقبال استاد شهریار به نوستالژی، نارضایتی از برخی مسائل اجتماعی در برههای از روزگارش بوده است. به طوری که وی «حتی در اشعار غیرسیاسی همگریزی به مسائل سیاسی و اجتماعی روز میزند و فریاد اعتراض برمیآورد. او در شعرهای ترکیاش سرکشتر مینماید و در منظومة «حیدربابایه سلام» نیز نمیتواند آن را نادیده بگیرد.» (شعر دوست، 1388: 59)
در واقع، «شاعر از محیط آزرده است و این آزردگی را بهصور متفاوت نشان میدهد. گاهی با بالهای غزل به آسمانها و فضاهای دوردست میگریزد و زمانی واقعیتهای سرسخت زندگانی، او را از آسمان به زمین میآورند و او را وادار به همدردی با خاکیان تیرهبخت مینمایند اما این توجه به وضع مردم شکل قطعی مبارزهجویانه ندارد، بلکه کلی و دلسوزانه است.» (علیزاده، 1374: 62) بدینترتیب، او هرجا فرصتی مییابد از شیطانصفتانی که عرصة زندگی را بر مردمان ناامن کردهاند، انتقاد میکند:
شیطان که خلق را به در از راه برده است
مهر و وفا ز لوحة دلها سترده است
طومار تیرهروزی از او نقش خورده است
ناامن از اوست عرصة دنیای آشتی
در خون تپد کبوتر زیبای آشتی
(شهریار، 1388: 33)
روحیة انساندوستی و صلحطلبی او مانع از آن میشود که از ظلم جورپیشگان و آه ستمدیدگان چشمپوشی کند. بنابراین، جنگ و خونریزی را دون شأن و مقام والای انسانی میداند:
بر اشک چشم خلق اگر باشد التفات
رنگین ز خون نمیشود این چهرة حیات
خنجر نبندد آن که اصیل است و پاک ذات
ما را بهشت رنگ جهنم گرفته است
ذیحجهمان هوای محرم گرفته است
(همان: 34)
و بر این باور است که اگر آیین عشقورزی و محبت در جوامع بشری حکمفرما باشد، دنیایی بهشتگونه خواهیم داشت:
شهریارا اگر آیین محبت باشد
چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی
(همان: 427)
6. دریغ از جوانی و فغان از پیری
یکی دیگر از زمینههای نوستالژی در شعر شهریار، بهره نیافتن از ایام جوانی و به ستوه آمدن از محنت پیری است. او در سراسر اشعارش ناکامیهای خود را بیان میکند:
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
(همان: 94)
آنگاه که در ایام جوانی، بخت و اقبال از شهریار روی برمیگرداند و چرخ روزگار برخلاف میل او به حرکت درمیآید، از بیثمری آن ناله سر میدهد و میگوید:
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت کام نیست چه سود از دو بیستم
(همان: 289)
شاعر به گاه پیری نیز، وقتی شعلة عمر را کمفروغ مییابد و غفلت ایام شباب در ذهنش تداعی میشود، آه از نهادش بلند میشود و با تحسر و دردمندی، آرزوی بازگشت به روزگار جوانی را در سر میپروراند:
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را که گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
(همان: 87)
و به یاد جوانی از دسترفتهاش تأسف میخورد:
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد
بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام
به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد
رفیق نیمهراهی چون مرا در خواب نوشین دید
به لالای جرس آهنگ کوچ کاروانی کرد
(همان: 172)
7. ملال خاطر از برخی نارفیقان
گاهی نیز رنجش خاطر از ابنای روزگار، آنجا که شاعر رفیق شفیقی نمییابد، باری بر کولهبار غمهای وی میافزاید. همانطور که خود نیز به این موضوع اشاره کرده است و میگوید: «به ندرت هم یادی از محرومیتهای خود و بیوفایی یاران کرده و این غزل را آهسته و زیرلب میخوانم»: (علیزاده، 1379: 7)
به تیرهبختی خود کس ندیدم و نشنیدم
ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم
برای گفتن با دوست شکوهها به دلم بود
ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم
و گر نگاه امیدی بهسوی هیچکسم نیست
چرا که تیر ندامت بدوخت چشم امیدم
رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی
که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم
(شهریار، 1388: 299)
بنابراین، بهنظر میرسد که بیمبالاتی یاران ناموافق نیز کام او را تلخ کرده و در بازگویی خاطرات گذشتهاش بیتأثیر نبوده است.
8. سنخیت نداشتن حرفة شاعر با ذوق ادبی او
آنچه از سالشمار زندگی استاد شهریار، برمیآید گویای این نکته است که ایشان بعد از نامرادی در تحصیل علم طب، به مشاغل دولتی روی آورده است. ابتدا، بهکار در ادارة ثبت اسناد، همت گماشت و سپس به استخدام بانک کشاورزی درآمد. اما به جهت برخورداری از طبع بلند شاعری، از کار در اداره دل خوشی نداشته است. خود او نیز در «مثنوی شعر و حکمت» با اشاره به این نکته، ضمن بیان دلتنگی از شغل اداری، پایگاه هنر شاعری را فراتر از حرفة خود ارزیابی کرده است:
کار غیر هنر نه کار من است
هرکسی مرد کار خویشتن است
خدمت من اداره رفتن نیست
مهملی گفتن و شنفتن نیست
لیکن آن حرفه وین یکی هنر است
پایگاه هنر بلندتر است
هنر ما که آب و نانش نیست
بهتر از حرفهای که جانش نیست
(همان: 667)
پیداست که یکنواختی حاصل از اشتغال به چنین مشاغلی، برای کسی که غرق در تخیلات شاعرانه است، چنگی به دل نمیزند و این اشتغال که در نهایت به اشتعال میانجامد، با روحیة لطیف شاعری او همسویی نداشته و موجب شده است که وی در دنیای بهجتانگیز خاطرات کودکی سیر کند و با تمسک به آن گردوغبار خستگی ناشی از کار غیر هنری را از وجود خود بزداید.
نتیجه
گرایش به نوستالژی که در آثار سخنسرایان گذشته و معاصر این مرزوبوم جلوة خاصی داشته، در اشعار استاد محمدحسین شهریار نمود بیشتری یافته است. استاد شهریار که عمری را در دنیایی از عشق و عاطفه و احساس سپری کرده، همواره در فراز و فرود زندگی، ضمیر پاکش از غم خود و همنوعانش، مکدر گشته است. بالا بودن بسامد واژة غم و اندوه در اشعارش دلیل بر این مدعاست. رویکرد او به نوستالژی و یادکرد خاطرات گذشتة باشکوهش از همین حزن درونی برمیخیزد.
بررسیهای به عمل آمده در زمینة رویکرد استاد شهریار، نشان میدهد که عوامل متعددی در این امر مؤثر بوده است. در پژوهش حاضر هشت عامل مهم از جمله دوری از زادگاه، گرایش به غم بهدلیل عشق نافرجام و... به این دلیل بیان شدهاند که هرکدام بهنوبة خود، او را به خلق مضامین نوستالژیک در اشعارش سوق دادهاند. از میان این عوامل بهنظر میرسد که عشق نافرجام بیش از موارد دیگر در تحول روحی وی مؤثر بوده است و نقطة عطفی برای افکار نوستالژیک او محسوب میشود.
مجموعة این عوامل سبب شده است که ایشان ضمن بهرهگیری از گنجینة خاطراتش، با زبان فاخر شعر و شگردی هنرمندانه که از نبوغ فکری او مایه میگیرد، در زیباترین شکل ممکن تصاویری بیبدیل از گذشتة آرمانی خویش به طریق توصیف خیالی بیافریند و از این رهگذر به بیان اندیشههای وطنی، سیاسی و اجتماعی خود، در ابعادی وسیع بپردازد و بدین منوال توانسته است در اعماق اندیشة مخاطبانش نفوذ کند و آنان را با خود همداستان سازد.
در خاتمه، نمودار کمّی ابیات برگزیدة استاد شهریار، متناسب با عناوین مطرح شده در متن (دلایل ایشان و رویکرد ایشان به اندیشههای نوستالژیک) در صفحهای مجزا آورده میشود.
منابع
1. انوری، حسن؛ فرهنگ بزرگ سخن، سخن، چ 8، تهران: 1381.
2. بهادری، محمدجلیل؛ شهریار شعر، سازمان چاپ و توزیع دانشگاه آزاد، تهران: 1386.
3. پورافکاری، نصرتالله؛ فرهنگ جامع روانشناسی و روانپزشکی، فرهنگ معاصر، چ 2، تهران: 1376.
4. حافظ، شمسالدین محمد؛ دیوان حافظ به تصحیح علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی، اساطیر، تهران: 1374.
5. سعیدیان، عبدالحسین؛ دائرئالمعارف نو، علم و زندگی، چ 5، تهران: 1380.
6. سیدحسینی، رضا؛ مکتبهای ادبی، جلد اول، آگاه، تهران: 1389.
7. شعردوست، علیاصغر؛ شهریار و شعر ترکی، کارآفرینان فرهنگ و هنر، تهران: 1383.
8. شهریار، محمدحسین؛ دیوان، نگارستان کتاب، چ 37، تهران: 1388.
9. ــــــــــ ؛ کلیات اشعار ترکی شهریار، نگارستان کتاب، چ 24، تهران: 1388.
10. ــــــــ ؛ حیدربابایه سلام، دنیا، تهران: 1375.
11. طیبی، لیلا و نیلوفر سقا؛ سرود آبشار، سخن، چ 2، تهران: 1387.
12. عراقی، فخرالدین اسعد؛ کلیات، به تصحیح نسرین محتشم، زوار، چ 2، تهران: 1382.
13. علیزاده، جمشید؛ به همین سادگی و زیبایی، نشر مرکز، چ اول، تهران: 1374.
14. ــــــ ؛ گفتوگو با شهریار، نگاه، تهران: 1379.
15. محمدی، حسنعلی؛ از بهار تا شهریار، ارغوان، تهران: 1373.
16. مشیری، فریدون؛ بازتاب نفس صبحدمان، نشر چشمه، چ 2، تهران: 1380.
17. مولوی، جلالالدین محمد؛ مثنوی معنوی به تصحیح محمد استعلامی، سخن، تهران: 1379.
18. میرزاده عشقی، سیدمحمدرضا؛ کلیات مصور عشقی، به اهتمام علیاکبر مشیر سلیمی، امیرکبیر، چ هشتم، تهران: 1357.
19. یاوری، حورا؛ روانکاوی و ادبیات، نشر تاریخ ایران، تهران: 1362.