خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: حکایت زندگی آن بانوی آسمانی، حکایتی عاشقانه و عارفانه است؛ آنجا که از ابتدای زندگی و تا لحظه آخر، از حسین(ع) دم زد و به تعبیر شاعر آئینی، سیدهاشم وفایی، از هجر حسین جان داد و به ملکوت پیوست:
در کرب و بلا به دردها درمان داد
جان داد ولی جان به ره جانان داد
بر برگ گل لاله نوشتند به خون
از هجر حسین، زینب آخر جان داد
و البته بخشی از روضههای منظوم در رثای آن بانوی صبر و استقامت از زبان خود او سروده شده که از آن جمله میتوان به شعر رضا رسول زاده اشاره کرد:
هنگامه ی وصال من و دلبرم شده
«این الحسین»، زمزمه ی آخرم شده
چشمم به راه مانده کجایی عزیز من
پیراهنِ تو، گرمیِ بال و پرم شده
از گریه، پینه بسته دگر چشمهای من
عالم سیاه، پیش دو چشم تَرَم شده
موی سپید و قد کمانم چه دیدنی ست
غمهای کربلاست؛ چنین یاورم شده
من پیرِ سالخورده ام و دستهای من
محتاج شانههای علی اکبرم شده
از خاطرم نمیرود آن لحظه ی فراق
ناله زدی که وقت وداع از حرم شده
من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین
این چند ماهه جان تو دردسرم شده
میخواستم بغل کنم ات؛ جان تو نشد
نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده
من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام
سر تا به پا، تمام تَن ام پُر ورم شده
دشمن همین که پا به روی چادرم گذاشت
گفتم به خویش، ارثیه ی مادرم شده
شعر بعدی از میلاد حسنی نیز باز از زبان حضرت عقیله بنیهاشم (س) روایت شده است که ضمن نام بُردن از حضرت سیدالشهداء (ع) به عنوان بهترین برادر دنیا، از عصر روز عاشورا هم یاد میکند:
با اشک بی زوال خودم گریه میکنم
بر روز و ماه و سالِ خودم گریه میکنم
این پلکها به روضه تو زخم شد حسین
پس با زبان حال خودم گریه میکنم
حالا دگر بدون عصا میخورم زمین
گاهی خودم به حال خودم گریه میکنم
میپرسم از خودم که چرا بیکفن شدی؟
بر پاسخ سوال خودم گریه میکنم
گاهی که یاد عصر دهم میکند دلم
بر غارتِ جلال خودم گریه میکنم
من آن کبوترم که ز شلّاقها هنوز
هر شب ز درد بال خودم گریه میکنم
ای بهترین برادر دنیا برای تو
تا وقت ارتحال خودم گریه میکنم
اشاره به اینکه در عزای حضرت عمه سادات(س)، نیازی به روضه خواندن نیست و چشمها و اشکها، گویای همه چیز خواهد بود نیز نکتهای است که در شعر محمدعلی بیابانی جلوهگری میکند؛ ابیاتی که به حضرت بقیت الله الاعظم (عج) به عنوان صاحب اصلی این عزا تقدیم شده است:
روی تو خورشید هر روز است و ماه هر شب است
بلکه در هر جلوه اش صدها هزاران کوکب است
خوش به حال آن که تقدیرش گدایی شماست
در سرش سودای خدمت بر تو در آن منصب است
ما نماز اشک را پشت تو قامت بسته ایم
اقتدا بر چشمهایت رُکن ما در مذهب است
از خدا در هر قنوت خود فرج را خواستم
روی لبهایم میان ندبه، یا رب یا رب است
خوب میدانم اجابت در دعاهایی ست که
در کنارش یک قسم بر عمه جان ات زینب است
از حرم کوتاه خواهد ماند دست دشمن اش
پرچمِ عباس وقتی حافظ این مکتب است
در عزای عمه لازم نیست روضه خوان شوی
چشم خون بار تو گویای هزاران مطلب است
لحظههای آخرش جا داده در آغوش خویش
یادگاری را که زخمیِ سُمِ ده مَرکَب است
او که خود با چشمهایش دید در میدان طشت
خیزران درگیر جنگ تن به تن با یک لب است
و اما محمد مربوبی نیز در شعر خود، از حضرت زینب (س) میخواهد تا برایش دعا کنند:
یا حضرت عقیله برایم دعا کنید
لطفی نموده خاک مرا کیمیا کنید
حتی اگر که لایق احسانتان نی اَم
این لطف را به خاطر خیرُ النّساء کنید
من از قدیم نوکر این خانواده ام
حاشا که دست نوکر خود را رها کنید
چشمم به گریه بر غمتان خو گرفته است
اشک مرا ذخیره ی روز جزا کنید
بیچاره آن کسی که ندارد غم شما
بیچاره تر کسی که غمش را دوا کنید
بی بی سفر به کرب و بلا پا نمیدهد
گویا گره به کار من افتاده؛ وا کنید
کم کم بساط نوکری اَم جور میشود
اشکی اگر به دیده ی خُشکم عطا کنید
من را که پای عشق شما پیر گشته ام
با گوشه ای ز ماتمتان آشنا کنید
گفتند خوانده اید نشسته نماز را
یعنی که ایستاده نمیشد ادا کنید
پُر شد فضای قتلگه از ناله ی شما
«دیگر بس است؛ هستیِ من را رها کنید»
شرمیاگر ز خون خدا نیست لااقل
از مادری که آمده اینجا؛ حیا کنید
ما خاندان عصمت و ناموس حیدریم
کمتر نگاه بر من و این بچهها کنید
باید برای پیکر صد پاره ی حسین
«یک بوریا به جای کفن دست و پا کنید»
امشب دگر ز غصه رها میشوید؛ آه
مهمان شاه کرب و بلا میشوید؛ آه
روضه منظوم حضرت عقیله (س) البته بدون تماشای یکی از عرض ارادتهای غلامرضا سازگار به محضر ایشان، جلوه ای نخواهد داشت:
بُوَد آخرین لحظه ی عُمر من
اَلا شام غم با تو گویَم سخن
چه خوش بود آئین غمخواری ات
ز آل علی میهمان داری ات
دگر جانم از غُصّه بر لب رسید
گذشت آنچه از تو به زینب رسید
خداحافظ ای شهر آزارها
خداحافظ ای کوی و بازارها
خداحافظ ای شاهد جنگها
خداحافظ ای بارش سنگها
خداحافظ ای شهر رنج و بلا
خداحافظ ای چوب و طشت طلا
خداحافظ ای قِصّه ی بزم مِی
خداحافظ ای رأسِ بالای نی
خداحافظ ای شهر دشنامها
خداحافظ ای کوچهها، بامها
خداحافظ ای سنگ و خونِ جبین
خداحافظ ای سیّد الساجدین
خداحافظ ای رنجها، دردها
خداحافظ ای خاکها، گردها
خداحافظ ای ناقه ی بی جهاز
خداحافظ ای اختران حجاز
خداحافظ ای خاک ویران سرا
خداحافظ ای آل خیرُ الوَرا
خداحافظ ای خردسالِ اسیر
خداحافظ ای چار ساله صغیر
خداحافظ ای یاسِ نیلی شده
یتیم نوازش به سیلی شده
همین جا خودم دیدم از خون خضاب
سر نیزهها، هجده آفتاب
همین جا کنارم نی و دف زدند
به دیدار هجده گُل ام کف زدند
همین جا دلم شد ز غم چاک چاک
که خورشیدم افتاده بر روی خاک
همین جا به زخم ام نمک میزدند
عزیز دلم را کتک میزدند
همین جا به فَرق ام عدو خاک ریخت
به روی گُل ام خاک و خاشاک ریخت
همین جا ز غم جان من خسته بود
که ده تن به یک ریسمان بسته بود
همین جا ز غم بود جان بر لب ام
که بنشسته طی شد نماز شب ام
همین جا به ما خصم دشنام داد
حسینِ مرا خارجی نام داد
همین جا دو چشم ام ز خون تر شده
که یاس ام به ویرانه پرپر شده
همین جا به ویرانه بلبل گریست
غریبانه بر غُربت گُل گریست
همین جا ز غم جانم آمد به لب
که در گِل، گُل ام دفن شد نیمه شب
دریغا که آن گوهر پاک رفت
چو زهرا غریبانه در خاک رفت
الا ای همه نسلها بعدِ من
بگویید از قول من این سخن
که زینب بدین کوهِ اندوه و درد
به موج بلا چون علی صبر کرد
خدا دانَد و غُصّههای دل اش
که داغ حسین اش بُوَد قاتلش
مرا یک جهان درد و داغ و غم است
که توصیف آن بر لبِ «میثم» است
و البته بانوان شاعر این سرزمین هم، درباره شأن و مقام حضرت زینب کُبری(س) سرودهها دارند که تنها به بیان یکی از آنها از زبان نفیسه سادات موسوی بسنده میکنیم و این کلام را به فرجام میآوریم:
پس از حسین، جهان بر سرش خراب شده
برای حفظ حرم، زینب انتخاب شده
نشاند بوسه به حلق بریده، از آن رو
به خون تشنه لبی، معجرش خضاب شده
کسی که داغ دو فرزند بر جگر دارد
نشسته سنگ صبورِ دلِ رباب شده
چه رفته بر دل زینب، کسی نمیداند
دمیکه وارد مهمانیِ شراب شده
اگرچه خطبه خودش خوانده بود؛ اما شهر
پُر از صدای رسای ابوتراب شده
هزار مرتبه تا روز آخِرَت، نفرین
به شام و بَزم مِی و کوفه ی خراب شده
به صبر عمه ی سادات، شیعه مدیون است
که شرح کرب و بلا، مانده و کتاب شده...