رویا ابراهیمی، شاعر، ترانهسرا و کارشناس ارشد روانشناسی بالینی در زادروز فروغ فرخزاد، در یادداشتی به شخصیتشناسی فروغ پرداخته و به دردهای زندگی او اشاره کرده است.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رویا ابراهیمی: سالها از مرگ فروغ فرخزاد گذشته است. بدون شک از جسم فروغ چیزی باقی نمانده، اما آنچه مسلم است روح فروغ در اشعارش زندگی میکند و جاودانه نفس میکشد. میل به جاودانگی و زندگی یکی از بارزترین خصوصیات شخصیتی فروغ فرخزاد بوده است. فروغ معنای زندگی و زندگی کردن را به درستی درک میکرد، چنانچه وقتی از وی درباره چرایی شعر گفتن میپرسند، چنین پاسخ میدهد: «همه آن ها که کار هنری میکنند علتش یا لااقل یکی از علتهایش یکجور نیاز آگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال، این ها آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و میفهمند و همینطور مرگ را.»
اما سئوال اصلی اینجاست که چه خصوصیتی در اشعار فروغ وجود داشته که او را جاودانه کرده است. کدام بُعد از شخصیت فروغ در اشعارش متجلی شده که او را تا بدین مرتبه خاص و ماندگار کرده است؟ در فروغ چه بوده که بعد از گذشت این همه سال از تکرار و زمزمه سرودههایش خسته نمیشویم؟
«قلب من گوئی در آنسوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که در دریاچههای باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد»
همانطور که میدانید اندیشههای هر شاعری معمولا در پرتویی از شعرهایش ظهور میکند، همچنین روایتهایی که دیگران درباره زندگی و روحیات او داشتهاند و همچنین بررسی تاریخچه خانوادگی ایشان میتواند تا حدی گرهگشای تفکرات و کشف شخصیت او باشد.
فروغالزمان فرخزاد در در تاریخ 8 دی ماه سال 1313 در یک خانواده پنج فرزندی به دنیا آمد. فروغ فرزند چهارم سرهنگ محمد فرخزاد و توران وزیری بود. چنانچه از مدارک و شواهد بر میآید، سرهنگ فرخزاد به دلیل روحیه خشن و نظامی و سختگیر خود، فرزندانش را بهگونهای متفاوت تربیت میکرد و به زعم خویش آنان را با سختی آشنا مینمود. نظام دیکتاتوری و مردسالاری حاکم بر زندگی آنان بعدها منجر به طغیان و سرکشی فروغ گردید و همانطور که بارها و بارها شنیدهایم در توصیف فروغ اولین خصوصیتی که عنوان میشود؛ سنتشکنی، عصیانگری و هنجارشکنی بوده است.، همانگونه که فروغ خود در جایی مینویسد: «شاید پدر من از اینکه دختر پررو و خودسری مثل من دارد زیاد خشنود نباشد.» یا درنامهای که برای پدرش مینویسد چنین عنوان میکند: «پدر! من از وقتی خودم را شناختم سرکشی و عصیان من هم در مقابل زندگی شروع شد، من میخواستم و میخواهم بزرگ باشم.» فروغ معتاد شدن به عادتهای مضحک زندگی و تسلیم شدن به حدها و دیوارها را کاری بر خلاف جهت طبیعت میدانست و تمام عمرش را در حال کسب تجربههای جدید و شکستن دیوارها بود.
بررسی محیط زندگی فروغ و بررسی نوع رابطه والد، کودکی که او تجربه کرده است؛ از منظر روانشناسی زوایای جدیدی از عوامل موفقیت او را پیش چشم میگشاید.
علم روانشناسی معتقد است که شخصیت تا زمان نوجوانی شکل گرفته و تثبیت میشود، در روند شکلگیری شخصیت عوامل متعددی موثرند؛ از جمه مهمترین اینها عوامل ژنتیک و محیط است.
فروغ از پدرش عامل ثبات «persistence» را به ارث برده بود، عامل ثبات برخلاف آنچه تصور میشود، عاملی ژنتیکی است تا محیطی؛ پدر فروغ مردی بوده که در تمام عمر روی عقایدش پافشاری میکرده است. وی همیشه با شعر سرودن فروغ مخالف بود و حتی فروغ را برای مدت زیادی از خانه بیرون کرده است. او مردی بوده که هرگز دست از عقایدش بر نمیداشت، شاید یکی از عواملی که فروغ را از زوال نجات داد همین مداومت و ثبات ارثی بوده باشد چراکه افرادی که ثبات دارند هرگز از تلاش دست بر نمیدارند و حتی زمانی که همه چیز علیه آنهاست، به راه خود ادامه میدهند.
«چگونه میشود به آن کسی که میرود اینسان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد»
همانطور که میدانیم، فروغ در زمان حیاتش حتی پس از مرگش مخالفان زیادی داشت، از خانواده گرفته تا همسر و دوستان و دشمنان، او را از رسیدن به هدفش بازمیداشتند، اما فروغ با اراده مسیر خود را میپیمود و در جامعه آن زمان که بسیاری از زنان هم سن و سال فروغ در فکر آخرین مدهای کلاه و پالتو پوست بودند، فروغ تمام وقتش را به مطالعه درباره ادبیات ایران و جهان و فلسفه میپرداخت.
گذشته از عامل ژنتیک، عامل محیط و نوع تربیتی که در زندگی آنها حکمفرما بوده نیز در فروغ شدن فروغ تاثیر بهسزایی داشته است. در الگوی تربیتی دیکتاتوری «Authoritarian parenting» کلمات والد باید بدون هیچ پرسشی و عین قانون پذیرفته شود، در این الگو از کودکان توقع بالایی برای رفتار بالغانه میرود و رابطه والد – کودک مخصوصا در زمینه احساسات بسیار پایین است. والد در ارتباط با کودک، بیاحساس به نظر میرسد و هیجانات کمی را در این ارتباط بروز میدهد.
«مادرم همیشه غصهدار است و به پدر فقط میشود سلام گفت»
تحقیقات نشان دادهاند که کودکانی که در این سیستم بزرگ میشوند در بزرگسالی شادیشان را از دست میدهند و غالبا بسیار وجدانی هستند.
فروغ درباره نظام حاکم بر خانه چنین عنوان میکند: «پدرم از کودکی ما را به آنچه که سختی نام دارد عادت داده است. ما در پتوهای سربازی خوابیده و بزرگ شدیم در حالیکه در خانه ما پتوهای اعلا و نرم هم یافت میشد.»
فروغ در ادامه نامهاش خطاب به پدرش چنین مینویسد: «درد بزرگ من این است که شما هرگز مرا نمیشناسید و هیچوقت نخواستید مرا بشناسید. باید از شما شروع کنم از کسی که با محبتش میتوانست ما را به خودش نزدیک کند و راهنمای ما باشد اما با خشونتش ما را از خودش میترساند و باعث میشد که به خودمان پناه بیاوریم و با مغزهای کوچکمان مسائل بزرگ زندگی را حل کنیم.»
و چنین بود که فروغ فرخزاد از همان ابتدا در جامعه کوچکی به اسم خانواده با مفهوم درد و رنج آشنا شد و خود را تنها و بی سرپناه احساس کرد.
فروغ رنج میکشید و با سختی آشنا بود و از طرفی نگاه تیزبین و ظریفش در خصوص دردهای جامعه و تضادهای طبقاتی و رنجهایی که هر روز در کوچهها و خیابانهای شهرش میدید لحظهای راحتش نمیگذاشت. درد فروغ درد جامعه بود، درد فروغ درد مردمی بود که فقرشان حرف اول را میزند.
«کسی از آسمان توپخانه در شب آتش باران میآید
و سفره را میاندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسمنویسی را قسمت میکند
و نمره مریضخانه را قسمت میکند»
رنج، آری رنج بود که فروغ را به سرودن وا میداشت، شاید اگر فروغ در خانوادهای بزرگ شده بود که در کمال رفاه و بیدردی روزگار گذارنده بود؛ شاید اگر در خانوادهای بود که مجبور نبود تنهایی را با کتابهایش قسمت کند؛ فروغ دیگر فروغ نمیشد.
زندگی فروغ هرگز جدا از عصاره شعرش نبود و عصاره شعر فروغ همیشه در رنج خلاصه میگشت.
فروغ ناامید شده بود؛ او از دستهایی که با محبت و خالی از ریا فشرده بود و راههایی که با امید پیموده بود و ناامید بازگشته بود، ناامید شده بود. او به ناامیدی خود معتاد بود. فروغ که از یافتن حقیقت در اجتماع دروغپرداز و فریبکار دور و برش دلسرد شده بود، چنین نوشت:
«چشمها دروغ میگویند، چشمها خیلی زود به آسانی دروغ میگویند و نقش حقیقت را باید در آینه دیگری جستجو کرد»
«وقتی در آسمان دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سرشکسته پناه آورد؟»
اما از طرفی فروغ آدمی نبود که به محافظه کاری تن دهد و همین بود که او را بیشتر و بیشتر میشکست و هر بار نیز او دوباره با شجاعت و شهامت بیشتر به مبارزه میپرداخت، او برخلاف مسیر آب شنا میکرد.
«حس خارج از جریان بودن دارد خفهام میکند»
فروغ ترس را پشت سر گذاشته بود.
«همه میترسند
همه میترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آیینه پیوستیم
و نترسیدیم»
فروغ، فراتر از زمان و مکان خود حرکت کرده بود و تنها طی نمودن راه و نگاه هنرمندانهاش و درک وقایع محیطی و به تعبیری درک هستی آلوده زمین او را دچار یاس عمیق و فسلفی کرده بود.
و چنین بود که او خود را چنین توصیف میکند :
«و این منم زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان
و نا توانی این دستهای سیمانی»
فروغ، بسیار اخلاقی بود و امیال ساده و پاک و انسانیاش در خلال تمام نامههای صادقانهاش به وضوح پیدا است. او در نامهای به پدرش در دوم ژانویه از مونیخ برای دفاع از خود چنین مینویسد: «پدر من دختر بدی نیستم و هرگز در زندگیم نخواستم باعث سرافکندهگی خانوادهام بشوم و اگر در راهی قدم گذاشتم برای این بود که فامیل من به وجود من افتخار کنند و هنوز هم فکرم همین است و مطمئن هستم که یک روز به هدفم خواهم رسید. من صبح تا شب توی اطاقم هستم و کار خودم را میکنم. من علاقهای به اینکه بیرون بروم ندارم، من خودم هستم، زنی که دوست دارد کنار میزش بنشیند و کتاب بخواند و شعر بنویسید و فکر کند.»
«شاید که اعتیاد به بودن و مصرف مدام مسکنها
امیال پاک و ساده و انسانی را به ورطه زوال کشانده است
شاید که روح را به انزوای یک جزیره نامسکون تبعید کردهاند»
و چنان بود که فروغ کسی که دلش حتی برای باغچهها میسوخت «دلم برای باغچه میسوزد» به دلیل روح بزرگش آماج حملات تنگ نظرها و بدگویان قرار گرفت و همیشه شایعات و دروغپردازی ناروا احساسات انسانیاش را آزار میدادند.
«در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند»
و سرانجام فروغ فرخزاد در 24 بهمن 1345 در اثر سانحه تصادف در محله دروس قلهک تهران از زندگی رخت بر بست و به آرامش رسید.
«به مادرم گفتم: دیگر تمام شد
گفتم همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم.
فروغ به آرزوی دیرینه خود رسیده بود.»
«از توی خاک همیشه یه نیرویی بیرون میآید که مرا جذب میکند، بالارفتن یا پیش رفتن برایم مهم نیست فقط دلم میخواد فرو بروم، همراه با تمام چیزهایی که دوست میدارم در یک کل غیر قابل تبدیل حل بشوم، به نظرم میرسد که تنها راه گریز از فنا شدن، از دگرگون شدن، از دست دادن، از هیچ و پوچ شدن، همین است.»
فروغ را در آرامگاه «ظهیرالدوله تهران» به خاک سپردند، اما بدون شک او همیشه زنده است.
او رفت و دستهایش را در باغچه زندگی کاشت.
«دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم میدانم میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت ...»
«و بدین سانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد، مرواریدی را صید نخواهد کرد.»
یادش گرامی