اول اردیبهشت ماه جلالی روز بزرگداشت بلبل گوینده بر منابر قضبان ادبیات سعدی علیه الرحمه است.
اول اردیبهشتماه روز بزرگداشت سعدی است؛ شاعری که هنوز و همیشه در یادها است.
به گزارش خبرنگار ایسنا - منطقه خوزستان، مطلبی که در ادامه میخوانید یادداشتی است از پیمان شوهانی، مدرس ادبیات در دانشگاه، که افزون بر ذکر محاسن سعدی در سخن در پایان تلنگر زده است که مباد بزرگان ادب پارسی روزی در سایه بوته فراموشی یله شوند که "اگر هر سرزمینی میراثداران زبان و ادب و فرهنگ خود را به دست نسیان و فراموشی سپارد و خود را به دست شحنه تقدیر یله کند موج محیط سردرگمی او را در این ورطه جانکاه، غرقاب هبوط و تسلسل بیهویتی خواهد کرد."
این مطلب در پی میآید:
«سرو قامت دوست
یکم اردیبهشت روز بزرگداشت استاد سخن سعدی
اول اردیبهشت ماه جلالی روز بزرگداشت بلبل گوینده بر منابر قضبان ادبیاتی است که ذکر جمیلش در افواه عوام افتاده و صیت سخنش در بسیط زمین رفته است و قصب الجیب حدیثش را همچون شکر خورند و رقعه منشآتش چون کاغذ زر برند و بلاغت سحرانگیزش، فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین از "کلک سهل ممتنعش" بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات اعجازش را در مهد زمین بپرورد و درختان را به خلعت نوروزی گلستانش، قبای سبز ورق در بر کرده و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع رشحه کلامش کلاه شکوفه بر سر نهاده و عصاره نالی به قدرت آب دیده وامق فکرتش، شهد فایق شده است؛ شیخ اجلی که شبی زیت فکرت همی سوخت و چراغ بلاغت برافروخت و زمین را به تیغ بلاغتی گرفت که سروشی جز فیض آسمانی ندارد.
و صاحبدلان سر به جیب مراقبت فروبرده را تحفه کرامتی نصیب نمود که در بحر مکاشفت زاغ کلکش چنان مستغرق شدند که مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر اما همچنان در اوّل وصف او فروماندند.
استاد مسلم سخنی که شبی تأمل ایام گذشته کرد و بر عمرِ تلفکرده تأسف خورد و سنگ سراچه دل را به الماس آبِ دیده سُفت و این ابیات مناسب حال خود دید:
"جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک "
متکلمی که رشته تحریر امعان نظر و روضه غنا و حدیقه علیایش سبب شده:
" هفت کشور نمیکنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی "
و اگر هزاران سال پس از مرگ او ببویی، ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید؛ چو تفاوت عمده سعدی با ملامتگران و ریاکاران در این است که سخنش زلال و شفاف است و نه رویی دارد و نه ریایی و گلستان کلامش نه گلستان که روضهای ز بهشت است و باد خزان را بر ورق جان سخن او دست تطاول نرسد و گردش زمان عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند چون:
" گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد"
بوستانش نیز با نام خدایی شروع میشود که بخشنده، دستگیر، خطابخش و پوزشپذیری است که سر پادشاهان گردن فراز به درگاه او بر زمین نیازست و عزیزی که هر کز درش سر بتافت به هر در که شد هیچ عزت نیافت. کاخ دولت بوستانش بر ده باب از تربیتی بنا نهاده شده که ارمغان:
"در اقصای گیتی بگشتم بسی
بهسر بردم ایام با هر کسی"
بدیعگویی که از هر خرمنی از گوهرهای ناب خوشهای چیده و سخنان شیرینتر از قندی به ارمغان آورده که اربابان معنی آنان را به دیده جان برند و با نهایت تواضع و فروتنی سخن خمر بهشت و شربت عَذب کلامش را خالی از خلل نمیبیند:
"قبا گر حریرست و گر پرنیان
بهناچار حشوش بود در میان"
و خطاب به هنرمند پاکیزهخو بیان میدارد که:
" تو گر پرنیانی نیابی مجوش
کرم کار فرمای و حشوم بپوش "
غزلیات او نیز انسان را ترغیب و تهییج میکند به:
"گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی ؟
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را"
و سرو بلند قامت دوست او چنان پای لطافتی دارد که هر سرو سهی که بر لب جو رسته است در برابر او میراست و آن چنان قبله دوستان مشتاق است که اندر طلب وصل او:
"دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست"
اما در پایان باید یادآور شد گرچه در روزگار کنونی توجه به ادبیات شایگانی کهن اغلب منحصر به مراسم نمادین و مشخص کردن روز خاصی در تقویم برای بزرگداشتِ شاعران سِحر حلالی است که به افسون سخن از نی کلک جادوی آنان همه قند و شکر میبارد و آن چنان که بایسته و شایسته است قدر این گنجهای شایگانی خود را نمیدانیم و نسل ما تا حدود زیادی از وصال دولت بیدار و ترجمان اسرار سخنسرایان کهن مهجور مانده است.
اما به دیده تحقیق باید دانست اگر هر سرزمینی میراثداران زبان و ادب و فرهنگ خود را به دست نسیان و فراموشی سپارد و خود را به دست شحنه تقدیر یله کند موج محیط سردرگمی او را در این ورطه جانکاه، غرقاب هبوط و تسلسل بیهویتی خواهد کرد. قدر مسلم آن است که آسمان ادبیات کهن ما چنان ستارههای پر فروغ و رخشندهای دارد که هر سرزمینی آرزوی داشتن چنین ستارگان بیبدیلی را دارد. پس در مقام والای این نرگسهای چرخ جهانگرد سپهر شعر و شاعری باید گفت:
"اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش"
گرچه باز جای شکر آن باقی است که برای میراثداران زبان و ادب فارسی روزی را برای بزرگداشت و اعزاز آنان در تقویم قرار دادهاند و همین که خود را دلخوش به چنین روزهای نمادین کنیم باید از شادمانی در پوست خود نگنجیم.»