شیبانی شاعر و نقاش ایرانی 20 آبان 1370 درگذشت. وی جزو چهار شاعر نوگرا بود که در کنار نیما یوشیج، فریدون توللی و محمدعلی جواهری در نخستین کنگرهی نویسندگان در سال 1325 شرکت کرد. وی به عنوان یکی از نخستینها در تاریخ شعر معاصر ایران، قابل توجه است.
شیبانی شاعر و نقاش ایرانی 20 آبان 1370 درگذشت. وی جزو چهار شاعر نوگرا بود که در کنار نیما یوشیج، فریدون توللی و محمدعلی جواهری در نخستین کنگرهی نویسندگان در سال 1325 شرکت کرد. وی به عنوان یکی از نخستینها در تاریخ شعر معاصر ایران، قابل توجه است.
آثار: مقرنسهای خونین، سرابهای کویری(مجموعه شعر )، آتشکده خاموش و ...
منوچهر شیبانی در سال ۱۳۰۳ در کاشان متولد شد شهری که بعدها سهراب سپهری نیز بدان پناه برد. او از خانواده فتح الله شیبانی - شاعر بازگشتی عصر قاجار - بود و پدرش دوست میرزاده عشقی.
آشنایی و مراوده با بزرگانی چون صادق هدایت ، نیما یوشیج ، هوشنگ ایرانی ، جلال آل احمد و سیمین دانشور موجب گشوده شدن افق های جدید در زندگی شیبانی میشود. وی همچنین دوست صمیمی و هم دوره سهراب سپهری بوده و سهراب در شعر نو و نقاشی از او چیزهای بسیار آموخته است. این دو هنرمند همراه با صادق بریرانی در زمان دانشجویی سه تفنگدار دانشکده هنرهای زیبا بودند که در اشاعه هنر مدرن و دیدگاههای نو در هنر، در بین دانشجویان نقشی اساسی داشتهاند
نخستین مجموعه شعر خود را تحت عنوان جرقه در سال 1324 منتشر ساخت و نشان داد که به راه گونه ای شعر نو گام نهاده است . در دومین مجموعه خود به نام آتشکده خاموش که ثمره حدود بیست سال کار شاعری وی بود در سال 1343 منتشر ساخت و نشان داد که وی نخستین کسی است که به شعر نو نیمائی روی اورده است
شعر شیبانی چه از لحاظ زبان و چه از لحاظ محتوا از تغزل دور و به حماسه نزدیک است . شعر اجتماعی وی باز آفرینی اسطوره های ایرانی است در جامه توصیف داستانی و ونمایشی .
منوچهر شیبانی در آبان ماه ۱۳۷۰ در سن ۶۷ سالگی پس از تحمل چندین ماه بیماری سخت و لاعلاج سرطان درگذشت. او تا آخرین لحظاتی که میتوانست قلم در دست گیرد ، نقاشی کرد و تا آخرین لحظاتی که میتوانست کلامی بر زبان آورد، شعر خواند و از هنر گفت.
آثار
به طور خلاصه از منوچهر شیبانی سه کتاب شعر به نامهای «جرقه ۱۳۲۲» ، «آتشکدهٔ خاموش ۱۳۲۴» و «سراب های کویری ۱۳۵۶» منتشر شده است. او همچنین نویسنده چندین اُپرا و نمایشنامه بوده است و ۱۴ فیلم را کارگردانی کرده است .
بازار در سیاهی شب کیف میکند
صدها هزار طاق
در پشت یکدیگر زده صف
چون اشتران قافله ، سنگین و بردبار
تا بر دیار جادوی شب پا نهاده اند
چون سنگ گشته اند
بر جای خشک
بازار همچو دختر بیچاره ای زبون
پیچیده است سخت به چادر سیاه شب
از زیر چادر خفتان آور
پیوسته در تلاش
چون مار تیر خورده به هنگام احتضار
هر حجره بسته لب
ز چه رو ؟
چون شب است شب
از زیر طاقی که از آن تیرگی چو دود
رقصان دود به بیرون
جمعی کر کده
از روزن عبا ها بر تیرگی طاق
مبهوت دوخته چشمان به خیرگی
گهگاه بر تنشان افکنده ز بیم
اوای وهمناکی از پاسبان شب
بازار پر شده ز کابوسها
بیم و امید بر سر امواج تیرگی