زادروز بانویی از تبار یحیی دولت آبادی
۱۳۹۴-۰۷-۳۰
او از شاعران برجسته ی کودکان ایران و از بینان گذاران شورای کتاب کودک بود. دولت آبادی، با آن که در سرودن شعر بزرگسالان توانا بود اما دیدار از پرورشگاهی که پدرش سرپرستی آن را بر عهده داشت سبب شد که کار برای کودکان را برگزیند .


او از شاعران برجسته ی کودکان ایران و از بینان گذاران شورای کتاب کودک بود. دولت آبادی، با آن که در سرودن شعر بزرگسالان توانا بود اما دیدار از پرورشگاهی که پدرش سرپرستی آن را بر عهده داشت سبب شد که کار برای کودکان را برگزیند .

پروین دولت‌آبادی، شاعر

(21 بهمن 1303- 1387)

پس از دبیرستان تصمیم داشت تحصیل را در رشته نقاشی و مجسمه‌سازی در دانشکده هنرهای زیبا ادامه دهد و چند جلسه هم در دانشگاه شرکت کرد اما بازدید از یک پرورشگاه مسیر او را عوض کرد. پرورشگاه متعلق به شهرداری تهران بود و پدرش ریاست کل آن را برعهده داشت. خواهرش مهین نیز به اداره بخش شیرخوارگاه آن می‌پرداخت. پروین تصمیم گرفت به سرپرستی و تربیت کودکان پرورشگاه بپردازد. در پرورشگاه شعرهایی که برای کودکان سرود بسیار مورد توجه آنان قرار گرفت

خدا

به مادر گفتم آخر این خدا کیست

که هم در خانه ما هست و هم نیست

تو گفتی مهربان تر از خدا نیست

دمی از بندگان خود جدا نیست

چرا هرگز نمی آید به خوابم

چرا هرگز نمی گوید جوابم

نماز صبحگاهت را شنیدم

تو را دیدم خدایت را ندیدم

به من آهسته مادر گفت : فرزند

خدا را در دل خود جوی یک چند

خدا در بوی و رنگ گل نهان است

بهار و باغ و گل از او نشان است

خدا در پاکی و نیکی است فرزند

بود در روشنهائیها خداوند

به هر کاری دل خود با خدا دار

دل کس را ز بی مهری میازار

پروین دولت‌آبادی در سال 1303 شمسی در اصفهان متولد شد. دولت‌آباد، که در آن‌ سال‌ها روستایی بیش نبود، امروز شهری کوچک در شمال و در حومه‌ی اصفهان است. عموی پدری و نیز عموی مادری پروین، یحیی دولت‌آبادی بود؛ مردی علاقه‌مند به دانش و فرهنگ که او را با شعر " صبح" وی می‌شناسند.

خانم دولت‌آبادی در یازده سالگی با خانواده‌اش به تهران آمد. در مدرسه‌های انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها درس خواند و تحصیلات دبیرستانی‌ خود را تمام کرد. 18 ساله بود که معلم شد و در 23 سالگی ازدواج کرد. او در کنار شغل معلمی به کارهای فرهنگی نیز پرداخت و به ویژه در زمینه شعر کودک بسیار کوشید.

پروین دولت‌آبادی سرودن شعر را از چهارده سالگی آغاز کرد و شاید به همین سبب است که اشعارش همواره در حال و هوای پراحساس دوران کودکی و نوجوانی سیر می‌کند و بین او و کودکان و نوجوانان، پیوندی همیشگی برقرار شده است. اشتغال به معلمی نیز عامل دیگری به شمار می‌آید که سبب شده است وی برای خواننده‌ی خردسال یا نوجوان درسی و پیامی داشته باشدو دیدگاه‌هایش را، که سرشار از صداقت و خوش‌بینی و درس زندگی است، به آن‌ها انتقال دهد. به عبارت دیگری می‌توان گفت شعر پروین دولت‌آبادی نوع جدید یا مدرن " شعر تعلیمی" است. از این رو، ضمن آن که آموزنده است، با شعرهای سنتی گذشته تفاوت دارد. خود او می‌گوید :

"من نیز مانند هر کسی در جست و جوی یک پایگاه فکری بوده‌ام. وقتی پایگاهم را یافته‌ام، از آن جا حرکت را آغاز کرده‌ام. آن چه گفته‌ام، آن چه به من تسکین می‌دهد، حاصل کاوش در درون خودم است و شاید این صداقت و بی‌غشی کلام است که در کسانی که شعر مرا می‌خوانند، تأثیر می‌گذارد."

کسی که مجموعه‌ شعر بر قایق ابرها را بخواند، خواهد پذیرفت که در نگاه پروین، همه چیز قابلیت تبدیل به شعر کودکانه را دارد.

تفسیر و شرح یک شعر خانم دولت‌آبادی از زبان خودش، تفسیر شعر زندگی این است که درباره‌اش چنین گفته است:

" شعر زندگی این است، را روزی ساختم که سراپایم را غصه و ناراحتی انباشته بود. برفراز یک تپه‌ی جنگلی در بهشهر نشسته بودم و می‌خواستم راهی بجویم برای مصالحه با زندگی. چشم‌انداز من سایه‌ روشن وسیعی بود. ابرهای نقره‌ای رنگ روی مرتع معلق بودند و در حال و هوایی بودم که بیش از هر چیز و هرکس، مسکن و قوت قلبی می‌خواستم. فکر می‌کردم؛ تعارض بین همه چیزها را حس می‌کردم. می‌دانستم که استقرار و استحکام آدمی در وجود خودش است. باید جای پایی در خود یافت تا آرامش به دست آید و تلخی‌ها و شیرینی‌ها معنی پیدا کند. زندگی برای ما یک پدیده‌ی آمدنی است که هر لحظه‌اش ناشناس است و باید کشف شود. من متناسب با احوالم قطعه‌ی زندگی این است، را ساختم."

زندگی این است

زندگی این است

در شرنگی شهد و در شهدی شرنگی

در امید روشنی افتاده نقش تیره‌رنگی

راه را نگشوده بستن

بسته درها را شکستن

در قبای قیرگون شب، ره فردا سپردن

روز روشن را به ژرفای شب یلدا فکندن.

زندگی این است،

زین گونه است:

در سپید اندام مهتابی طراز خواب بستن

در دل رؤیا به بال نقره‌گون ابری نشستن

قفل‌های حلقه اندوه و محنت را شکستن

بندها را، گرچه از زربفت تار گیسوی خورشید باشد،

با سرانگشت تمنایی گسستن.

زنده بودن، زندگی کردن به کام، آزاده بودن

بستر سبز چمنزار خیال از هم گشودن.

سایه روشن‌های وهم سرد از خاطر زدودن

زندگی این است:

باور خود خواستن، از عاریت اندیشه‌ی

ناآشنایان در گذشتن

هستی از خود یافتن،

نیستی از خویش جستن،

در دل خاک سیه چون دانه‌ی پاکیزه رستن

آسمانی بودن خود، در خیال آرام رود

رفته شستن،

زندگی این است:

جز این نیست،

هنربافی است هستی

کز تب گرم جوانی جان گرفته

رنگ کفر از نقش هر ایمان گرفته.

زندگی این است:

نقش درهم مانده‌ی طیفی که از خورشید

می‌تابد،

در سپیدی رنگ می‌بازد

در سیاهی، شب‌‌نورد خسته را ماند

که از دور، از جهانی ناشناس، از ما

پاکشان و قصه‌گویان باز می‌آید.



منوی اصلی

خانه
صفحه اصلی
اخبار
جایزه های ادبی
جشنواره ها
سوالات متداول
گالری تصاویر
معرفی موسسات و دانشکده های ادبیات
نمایشگاه ها
همایش ها

گونه های ادبی

آموزش زبان
زبان شناسی
تاریخ ادبیات
معرفی بزرگان ادب
ادبیات تطبیقی
ادبیات دفاع مقدس
شعر

زبان و ادبیات عرب

تاریخ ادبیات عرب
بزرگان ادب

معرفی منابع

منابع چاپی
منابع الکترونیکی
پایان نامه ها
نشریات ادواری
نقد منابع
مقاله

نظر سنجی
نظر شما راجع به این وب سایت چیست؟
عالی
خوب
متوسط
ضعیف
سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.