لحظاتی همراه با مراسم خوانش و امضای کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در فروشگاه مرکزی بهنشر؛
لحظاتی همراه با مراسم خوانش و امضای کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در فروشگاه مرکزی بهنشر؛
بازمانده
از دوران جبهه و جنگ دهها زخم و جراحت به تن دارد. ولی چیزی که بیشتر از این زخمها روح لطیفش را آزار میدهد، جا ماندن از قافله همرزمان شهیدش است که چون داغی روی دل پر دردش سنگینی میکند. همرزمانی که از پشت خاکریزهای شنی جبهه تا اوج آسمانها پر کشیدند.
با اینکه آن روزها بیشتر از همه شوق پرواز در سر داشت ولی انگار تقدیر چیز دیگری بود. او باید با تنی مجروح و خسته زنده میماند تا سالها بعد، قصه پرواز صدها مرغ بهشتی را برای ما روایت کند. وقتی پیام خمینی(ره) زمان را میشنود که میگوید: «رزمندهای رزمش تمام نمیشود مگر اینکه خاطرات جنگ را به نسل جدید بازگو کند»، لبیکگویان به پا میخیزد، بار دیگر لباس رزم به تن میکند و اینبار در جبهه فرهنگی به جنگ با دشمن میرود.
حاصل این نبرد نگارش کتابی با عنوان"وقتی مهتاب گم شد" میشود که با روایتگری او یعنی علی خوشلفظ و قلم توانای سردار حاج حمید حسام به رشته تحریر درآمده است.
وقتی مهتاب گم شد
فروشگاه مرکزی بهنشر محل برگزاری مراسم امضای و خوانش کتاب"وقتی مهتاب گم شد" با حضور راوی و نویسنده این کتاب ارزشمند است. دکور صحنه و صندلیهای ردیف اول با چفیه و سربندهای "یا زهرا(س)" تزئین شده و این نوع تزئین تداعیکننده فضای جبهه و جنگ است. علی خوشلفظ؛ جانباز هفتاد درصد و راوی کتاب، همراه با سردار حسام نویسنده این اثر در میان حلقه همرزمانشان در جبهه فرهنگی نشستهاند تا رفیق لحظههای خوش و فراموش نشدنی آنها باشند.
در میان جمعیت، پسر بچه نوجوانی به چشم میخورد که سربند "یا زهرا" به سر بسته است. این نشان میدهد امثال علی خوشلفظها در انتقال پیام انقلاب به نسل جدید موفق بودهاند و این سربند که روزگاری بر پیشانی شهیدان بوده روی زمین نمانده و نسل چهارم انقلاب راه شهدا و امام شهدا را ادامه خواهند داد. وقتی تقریظی که رهبر معظم انقلاب بر کتاب نوشته شده است قرائت میشود، اشتیاق همه برای خواندن کتاب و مرور خاطرات این رزمنده دلاور بیشتر میشود:
«بسماللهالرّحمنالرّحیم
بچّههای همدان؛ بچّههای صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بیادّعا؛ یاران حسین (علیهالسّلام)؛ یاوران دین خدا... و آنگاه مادران؛ مردآفرینان شجاع و صبور... و آنگاه فضای معنویّت و معرفت؛ دلهای روشن، همّتها و عزمهای راسخ؛ بصیرتها و دیدهای ماورائی... اینها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمهی این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذّت میکند و آتش شوق را در آن سرکشتر میسازد. راوی، خود یک شهید زنده است. تنِ به شدّت آزردهی او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد، و الحمدلله ربّالعالمین نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربهدیدگان است. بر او و بر همهی آنان گوارا باد فیض رضای الهی؛ انشاءالله18/10/95»
اشتیاق رهبر معظم انقلاب به این اثر آنقدر شدت دارد که بعد از درج تاریخ در پایان تقریظ، مجددا درباره کتاب نوشتهاند: «دربارهی نگارش این کتاب، آنچه نوشتم کم است؛ لطف این نگارش بیش از اینها است. مقدّمهی کتاب یک غزل به تمام معنی است. 18/10/95». این تقریظ کوتاه ولی پرمعنا دستمریزادی است از سوی رهبر فرزانه انقلاب برای راوی کتاب که از وقتی نوجوانی 15 ساله بوده قدم در میدان جنگ گذاشته و تا حالا که بیشتر از 50 سال دارد همچنان استوارا و پابرجا در همین میدان باقی مانده است.
دایرهالمعارف سیره شهدا
"وقتی مهتاب گم شد" پر از خاطرات رزمندگانی است که یک شبه ره صد ساله را طی کردند و سطر به سطر آن مظلومیت شهدا را در نبردی نابرابر مقابل دشمن تا بن دندان مسلح به تصویر کشیده است. راوی در این کتاب ابرها را کنار زده و خاطرات شبهای مهتابی جبهه و جنگ را روایت کرده است. حمید حسام، نویسنده این اثر نیز که مثل آقای خوشلفظ از ایثارگران و رزمندگان استان همدان است، به زیبایی توانسته لحظههای ناب زندگی راوی را با قلمی شیوا و با صداقت به نگارش درآورد. خاطراتی که در دل جنگ اتفاق افتاده و سرشار از احساس است. صدق در کلام و روایت از جذابترین ویژگیهای کتاب است و نه راوی و نه نویسنده، ابایی از گفتن حقیقت ندارند.
حقیقتی که با زبانی مردانه و از زاویهی دید یک جوان مبارز بیان میشود و ممکن است در مواردی تلخ باشد و به مذاق، خوش نیاید، اما در نهایت خواننده مطمئن است کتاب به تخیل و اغراق گرفتار نشده است. روایتی که هرچه به انتهای کتاب نزدیک میشویم، شورانگیزتر و حماسیتر میشود اما همچنان، واقعی و صادق است. در واقع میتوان گفت "وقتی مهتاب گم شد" به دلیل روایات ناب و خالصانهی علی خوشلفظ و قلم زیبای حمید حسام به یک دایرهالمعارف خواندنی از سیره شهدای هشت سال دفاع مقدس است.
یاد یاران سفر کرده
نویسنده این اثر ارزشمند به فراز و فرودهای زندگی خوشلفظ و رابطه او با دیگر همرزمان شهیدش که با آنها عقد اخوت بسته میپردازد. از جمله این شهدا، شهید علی محمدی است که در شبی زیبا و مهتابی به جمع کاروان شهدا میپیوندد. "وقتی مهتاب گم شد" قبل از آنکه شرح زندگی علی خوشلفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعهی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل عظیمی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوشلفظ که نامش را به خاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشتهاند، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی، دچار تحول در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی تغییر دهد و همراه با این تغییر نام، زندگیاش هم تغییر کند. کتاب به خوبی نشان میدهد جوانان و نوجوانان یک دیار، چگونه به واسطهی انقلاب تغییر مسیر دادند.
خاکریز جبهه فرهنگی
نفسنفسزدنهای کوتاه و پیدرپی علی آقای خوشلفظ و ماسکی که روی صورت گذاشته، نشان از بیماری تنفسی او دارد. با او که همصحبت میشویم با صدایی آهسته و بریدهبریده میگوید: «رهبر معظم انقلاب تاکید بسیاری دارند که فرهنگ جبهه و جنگ میان پیچ و خم مشکلات به فراموشی سپرده نشود به همین خاطر، من هم علیرغم میل باطنی و برای اینکه به ندای نایب بر حق امام زمان(عج) لبیک گفته باشم سعی کردم با بیان خاطراتی که از جبهه دارم به سهم خودم در ترویج این فرهنگ بین نسل جدید انقلاب نقش داشته باشم».
این رزمنده و جانباز قهرمان ادامه میدهد: «به فرموده رهبر معظم انقلاب، امروز فرهنگ ایثار و شهادت مهجور مانده و هر کس به اندازه وسع خود تکلیف دارد در پشت خاکریزهای جبهه فرهنگی که مورد هجمه سنگین دشمن قرار گرفته فعالیت کند و اجازه ندهد این فرهنگ ناب دستخوش حملات قرار گیرد».
مادری قهرمان
با دیدن چهره نورانی و دوستداشتنی خانم محبوبه عبداللهزاده؛ مادر علی خوشلفظ که میهمان ویژه مراسم امضا و خوانش کتاب "وقتی مهتاب گم شد" است آدم یاد این جمله تاریخی امام راحل میافتد که: «از دامن زن مرد به معراج میرود». به راستی همین شیرزنان قهرمان بودند که با تربیت صحیح، مردانی شجاع پرورش دادند و راهی جبهههای نبرد کردند. این بانو که مادر یک شهید هم هست در حاشیه مراسم میگوید: «دوران جنگ دورانی بود که هر کس با هر توان و نیرویی که داشت در برابر دشمن ایستاد.
من هم به عنوان یک زن بعد از اینکه پارههای تنم را راهی جبهه کردم خودم در پشت جبهه فعالیت داشتم و برای رزمندهها کلاه، شالگردن و جوراب میبافتم. گاهی هم برای آنها شربت و غذا تهیه میکردم و از این طریق میخواستم دِین خود را نسبت به انقلاب ادا کنم».
جهاد در پشت جبهه
بانوی دیگری که خود را ایران عبداللهزاده معرفی میکند و خاله علی آقای خوشلفظ است نیز تعریف میکند: «یادم میآید من و خواهرم در دوران جنگ، پشت جبهه فعالیتهای زیادی انجام میدادیم. روزی که پسرم مجید را راهی جبهه کردم آرزو کردم در راه دفاع از دین و قرآن شهید شود و به خداوند گفتم خدایا تو شاهد باش که امانتیِات را سالم به تو برگرداندم. خدا را شکر میکنم من هم به سهم خودم نقشی کوچک در پیروزی جنگ داشتم».
او میگوید: «یکی دیگر از کارهایی که بانوان در پشت جبهه انجام میدادند، پرستاری از مجروحان و شستن لباسهای خونی آنها بود. وقتی رزمنده مجروحی به بیمارستان منتقل میشد به دلیل کمبود امکانات، خانمها در پرستاری از مجروحان و مراقبت از آنها به کادر بیمارستان کمک میکردند».
حرفهای یک نسل سومی
زهره خلیلآبادی یکی از شرکتکنندگان این مراسم و از بچههای نسل سوم انقلاب است. او میگوید: «مطالعه کتابهایی مثل "وقتی مهتاب گم شد" که در آن خاطرات دوران جنگ بازگو شده است، نقش مهمی در آشنایی ما با مسائل جنگ و فرهنگ ایثار و شهادت دارد. چرا که ما در دوران جنگ حضور نداشتیم و اگر این خاطرات برایمان بازگو نشود نمیتوانیم به درستی راه شهدا را بشناسیم و این راه را ادامه دهیم».
با اشتیاق ادامه میدهد: «شرکت در این مراسم و آشنایی با نویسنده و راوی کتاب برای من خیلی جالب بود. چرا که از نزدیک با آنها که روزگاری در برابر دشمن از کشور دفاع کردند آشنا شدم».