خاکهاي نرم کوشک
۱۳۹۶-۱۲-۲۴
خاکهاي نرم کوشک: خاطرات خانواده و همرزمان شهيد

خاکهاي نرم کوشک: خاطرات خانواده و همرزمان شهيد/ مصاحبه و تاليف سعيد عاکف.- [ويرايش؟].- مشهد: ملک اعظم، ۱۳۸۷.

روستاي ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. آن وقتها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می‌خواند.

با این‌که کار هم می‌کرد، نمره‌اش همیشه خوب بود.

یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت:"  از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم"من و باباش با چشمهاي گرد شده به هم نگاه کردیم. همچین درخواستی حتی یکبار هم سابقه نداشت.

باباش گفت:"  تو که مدرسه رو دوست داشتی، براي چی نمی‌خواي بري؟! "

آمد چیزي بگوید، بغض گلوش را گرفت.

همان طور، بغض کرده گفت:"  بابا از فردا برات کشاورزي می‌کنم،خاکشوري می کنم، هر کاري بگی می‌کنم، ولی دیگه مدرسه نمی رم"

این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه.

حدس زدیم باید جریانی اتفاق افتاده باشد، آن روز ولی هرچه پیله اش شدیم، چیزي نگفت.

روز بعد دیدیم جدي- جدي نمی خواهد مدرسه برود.

باباش به این سادگی‌ها راضی نمی‌شد، پا تو یک کفش کرده بود که

یا باید بري مدرسه، یا بگی چرا نمی‌خواي بري "

آخرش عبدالحسین کوتاه آمد .گفت: آخه بابا روم نمی شه به شما بگم.

گفتم، ننه به من بگو .

سرش را انداخته بود پایین و چیزي نمی گفت. فکر کردم شاید خجالت می کشد.

دستش را گرفتم و بردمش تو اتاق. کمی ناز و نوازشش کردم.

 گفت و با گریه گفت...

سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.