بررسیِ اجمالیِ برخی اطوارِ «گناه» در جهانِ اشعارِ حافظ
واژهی «گناه» در ادب و ادبیاتِ فارسی شاملِ یک طیفِ وسیعی از معناست؛ از ذنب و جُرم و جناه و جنایت گرفته تا اثم و تقصیر و معصیت و تا حتا سهو و اشتباه و خطا. این توسعِ معنایی از این جهت که مفهومی گریبانگیرِ انسان یا مبتلابهِ او را دربرمیگیرد، بهشدت این قابلیت را دارد که دستمایهی مضمونآفرینی و تصویرسازی قرار گیرد. درواقع اینگونه میتوان گفت که گناه و گناهکاری و معانیِ ذیلِ آن یکی از مسائلِ مستحدث، اصلی و اساسیِ انسان از ابتدای آدمِ ابوالبشر (علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) تا انتهای هماین امروز و فردای من و شما بوده و است و خواهد بود. یک جزء لاینفکِ متونِ ادبی و یک بخشِ غیرقابلِ انکار از احکامِ موردِ بحثِ ادیان و نِحَل و اندیشهورزی و هنرها نیز.
ادیانِ مختلف از مناظرِ مختلفی به مسئلهی گناه و عصیان نگریستهاند. این مناظرِ مختلف گاه همسویی و تناظرِ وثیقی داشتهاند و گاه تفاوتها و تضاد و تناقضهایی نیز. آن چیزی که در این مطلب میخواهم به آن بپردازم اما هیچکدامِ این مسائل نیست. به نظرِ بنده این واژه یا مفهوم، فارغ از آنچه در متون و احکام به آنها اشاره شده، در حیطهی شعر و ادبِ فارسی بسیار قابلِ تعمق، بررسی، تحلیل و بازخوانیست. خاصّه که استفاده از این مفهوم در زندهگیِ روزمرهی ما پُربسامد و کاربرد است و شاید بعضیمان مثلِ بنده کجسلیقهگیها یا اشتباهاتی هم در نسبتدادنِ آن به دیگری یا نسبتندادنِ به خودمان داشته باشیم.
در اینجا و به عنوانِ نمونه میخواهم به چند «گونه»ی موردِ پسندم از بهکارگیریِ این واژه یا مفهوم در اشعارِ حافظ و تعدادی از شُعرای معاصر اشاره کنم و کمی راجع به آنها توضیح بدهم. این انواعی که به عنوانِ نمونه انتخاب کردهام قطعا همهی آن چیزی که هست نیست. در حالِ حاضر بنده به اشعارِ قُدما دسترسی نداشتهام و از طرفی سواد و احاطهای هم به جریاناتِ شعری ندارم. قصه اینطور شروع شد که یکروز میانِ تورق دیوانِ شیخِ شیراز -حافظ- متوجهِ نگاهِ متفاوتِ او به این واژه و معنا شدم و بعدتر که مزمزهاش کردم، احساس کردم جای پرداختن و تبلیغ دارد و میشود درموردش نوشت.
اگر به زلفِ سیاهِ تو دستِ ما نرسد
گناهِ بختِ پریشان و دستِ کوتهِ ماست
در اینجا حافظ در مقامِ عاشق، پریشانیِ بخت و کوتاهیِ دستش را گناهانی از ناحیهی خویش در عدمِ دستیابی به میل، مقصود یا معشوق برشمرده است. این نوعِ نگاه یا زاویهی دید در حقیقت یک نگرشِ خضوعیِ همیشهگی در مغازلههای اوست و در بسیاری از شعرهایش روی آن تأکید ورزیده است. اگر کمی بیشتر تأمل کنیم و در این مورد دقیق شویم درمییابیم که این نگاهِ مبتنی بر دوستداشتن، محبت و خضوعِ جهانِ شعرهای حافظ، بهترین موضعیست که یک عاشق میتواند در برابرِ معشوقش اتخاذ کند. پاسخِ بدی را با خوبی دادن و جز از زیبایی ندیدن و ابتلا را طبیعتِ عشق دانستن و به هر دلیلی «نرسیدن» را نشانهای از قصورِ خود دانستن، همه و همه یعنی یک فهمِ درست از ماجرای عشق. این عشق میتواند نسبت به هر معشوقی باشد. معشوقها میتوانند متفاوت باشند، اما قاعدهی عشق هیچگاه متفاوت نیست. اقتضاء این قاعده هماین نگاهیست که حافظ در بیتِ فوق به آن اشاره کرده است.
رویکردِ دیگری که به مسئلهی گناه در غزلهای حافظ به چشم میخورد، رویکردِ «رجاء»ییست. یعنی حافظ قالبهای موجود و تعاریفِ مرسوم و متعارف از گناه و گناهکاری که بیشتر مبتنیِ بر عقوبت و جزا و بهشت و جهنم است را برهم میزند و یک نگاهِ مبتنی بر بخشش و عفو و رجاء را بارها و بارها در اشعارش تأکید میکند. رویکردی که البته مستندِ به قرآن و سنت نیز هست. البته این رجاء وجهِ «مستوره»ی ابیاتیست که انتخاب کردهام و در ظاهرِ امر ما با کنایات و اشاراتی رندانه روبهروایم که بهمان یادآوری میکند گناه در شرایطی خاص میتواند موجبِ حرمان و حسرت و عقوبت نباشد و دلیلِ این اتفاق، یا تفاوتِ این صنف از گناه با اصنافِ دیگرش در این است که گاهی گناه جنبهی عیّاری و جوانمردی پیدا میکند و گناهکار آدمی اخلاقیست و قصدِ سوء و خیانت و بدی ندارد؛ نه به خود، نه به دیگری و نه به خدای خود. از این نمونه میتوان به مواردِ ذیل اشاره کرد:
اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک؟
در این مورد حافظ گناهی که از رساندنِ نفع به دیگری باشد را موجبِ ترس و عقوبت نمیداند. البته میتوان گفت که او در اینجا نگاهی به معنای لغویِ واژهی گناه هم داشته است و لزوما گناهِ منظورِ نظرِ او گناه از نظرِ دین یا یک متدِ خاصِ زندهگیِ بشری نیست.
میخور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
در این مورد حافظ گناه را دستهبندی میکند و از گناهِ بزرگتری به اسمِ روی و ریا صحبت به میان میآورد. یعنی رویکردی اخلاقی که شرابخواریِ بیادعا و سر و صدا را به طورِ کنایی قابلِ تحملتر از طاعت و عبادتِ از روی ریا میداند. درواقع در این فقره حافظ به نقد یا حتا فراتر از آن به مذمتِ طاعات و عباداتِ غیرِزاهدانه و از روی ظاهرفریبی پرداخته است. چیزی که خیلی غریب و مبتنیِ بر غیرِ آنچه که اصلِ دین هم خواسته است نیست. این نگاه را پیشتر با تأکیداتی مشابه و حتا تُندتر و نهیبیتر از آنچه حافظ سروده است در برخی خطبات و حکماتِ نهجالبلاغهی امیرالمؤمنین دیدهام.
حافظ اگر سجدهی تو کرد، مکن عیب
کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد!
حافظ در جوابِ آنها که ملامتگرِ عشاقند، کافرِ عشق را بیگناه میخواند و میداند. باز هم رویکردی اخلاقی و اینبار نه شاید صرفا رجاء که استدلالی هم پشتِ این نهیب و اشارهی حافظانه نهفته است. البته مخاطبِ این بیت صنم یا خودِ معشوق و آنکه عاشق چونان پیچکی به پای او میپیچد است. تصویری که حافظ از عاشق ارائه میدهد نماد و نمایهی انسانی بیآزار و بیخطر است که جز از محراب و مسیرِ عشق، سر بر آستانِ دیگری نمیساید و نمیخواهد بساید. عاشقهای غزلهای حافظ شهروندهایی اهلِ تعدی و تجاوز به حقوقِ دیگری و سخت و سنگ نیستند. اهلِ کُرنشند و آرام و رام.
کمالِ سِرّ محبت ببین نه نقصِ گناه
که هرکه بیهنر افتد نظر به عیب کند
حافظ «عیبنکردن» و خُردهنگرفتن را از سوی مفتی و محتسب «هنر» میداند و راهکاری هم برای این موضوع ارائه داده است، آن راهکار محبت است! سرّی که اغلب فراموشش میکنیم...
یک گونهی سومی هم اما در اشعارِ حافظ نسبت به مسئلهی گناه وجود دارد و آن نگاهِ مناجاتی یا استدعاییِ اوست. مثلا آنجا که میگوید:
لنگرِ حلمِ تو ای کشتیِ توفیق کجاست؟
که در این بحرِ کرم غرقِ گناه آمدهایم
در اینجا صحبت از «لنگرِ حلم» و «کشتیِ توفیق» و «بحرِ کرم» است. حافظ باز هم اینجا خودش را ذرهترین و غرقترین فرض کرده است و استدعای حلم و صبر و عفو دارد. یا آنجا که میگوید:
منم که بیتو نفس میکشم، زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ورنه چیست عذرِ گناه؟
حافظ خودش را در مقابلِ گناهِ نفسکشیدنِ بیمعشوق، بیعذر میبیند و عاقبت را حواله میدهد به عفوِ هماو. میبینید؟ آن جهانبینیِ خضوعیِ حافظ در این هم قابلِ رؤیت است. یکجور خالیدستی و بیچیزی در مقابلِ دریایی از دارایی، در مقابلِ عظمتی از عفو، شکوهی از بخشش و بخشایش. مثالِ آخرم از حافظ این بیت باشد بی هیچ توضیحِ اضافهای:
هرچند ما بَدیم تو ما را بدان مگیر
شاهانه ماجرای گناهِ گدا بگو...
اینجا هم حافظ تمنای کرائم میکند و اذعان به بدیِ خویش دارد و بزرگی را از درِ خانهی معشوق و از ناحیهی او میطلبد. البته هیچگاه دربِ خانهی معشوق را از جایش در نمیآورد یا اینکه تمنایش حالتِ اجبار و اصرارِ از سرِ زور و توقع ندارد. گویی «رعایتِ اخلاق در عشق» اصلی نانوشته است که حافظ همیشه در شعرهایش بدان مؤمن بوده.
در پایان میخواهم به نمونههای متنوعتر و امروزیترِ هماین نوعِ نگاهِ اصیل و زیبا در اشعارِ برخی شعرای همعصر و نسلمان اشاره کنم.
فاضل نظری:
خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را
در پیشگاهِ لطفِ تو اقرار کرده است
تنها گناهِ ما طمعِ بخششِ تو بود
ما را کرامتِ تو گنهکار کرده است
-
هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناهِ آینهها زودباوریست
-
ای نبخشوده گناهِ پدرم -آدم- را
به گناهانِ نبخشوده قسم، دلتنگم
-
تا دلِ پرهیزگارم را نبینم توبهکار
با شعف خود را در آغوشِ گناه انداختم
-
تو «زیبا»یی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مُرداب، ماه اینجا
-
مرحوم نجمه زارع:
دارند پیلههای دلم درد میکشند
باید دوباره زاده شوم -عاری از گناه-
-
محمدرضا طاهری:
نگاه میکنم از نو به راهِ طیشده تا خاک، از بهشتِ برین
گناه میکنم از نو، مرا دوباره همآنگونه عاشقانه ببین
-
علیرضا بدیع:
مباش در پیِ کتمان که این گناهِ تو نیست
که عشق میرسد از راه و دلبهخواهِ تو نیست
-
عفو فرمودی غلامِ روسیاهِ خویش را
گرچه خود هرگز نمیبخشد گناهِ خویش را
-
محمدکاظم کاظمی:
نَمی ز دیده نمیجوشد، اگرچه باز دلم تنگ است
گناهِ دیدهی مسکین نیست، کمیتِ عاطفهها لنگ است
-
امیدوارم عاشقانی از این سنخ و صنف و آدمهایی آرام و اخلاقی باشیم. همهی این عالم شهرِ عشق است و شهروندِ شهرِ عشق نباید مهربان نباشد، نباید محبت را سرلوحهی حرفها و کارهایش قرار ندهد. برای هم دعا کنیم که یک چنین آدمهایی بشویم و باشیم.
https://pure-commander.persianblog.ir/e7qLyJbBlvFXbLN0mNN5-