به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، احسان عابدی در یادداشتی که بر تازهترین رمان محمدعلی جعفری با عنوان «خانه مغایرت» منتشر شده، نوشته، به این اثر پرداخته است.
محمدعلی جعفری که این روزها با «عمار حلب» و «قصه دلبری» شناخته میشود، اثر جدیدش را در قالب داستان بلند منتشر کرده و این بار قلمش را در عرصه طنزنویسی محک زده است. «خانه مغایرت» عنوان این داستان بلند است که به تازگی توسط انتشارات شهرستان ادب چاپ و منتشر شده است.
خلاصه داستان
«خانه مغایرت» ماجرای جوان دانشجویی است به نام «سعید» که مدتی است با «سحر» عقد کرده و از خانه خودشان که در آن تکفرزند و تنهاست، گریزان شده و بیشتر وقتش را در خانه پدرزنش، که با پنج بچه شلوغ و پر ماجراست و او لقب «خانه مغایرت» را به آن داده، سپری میکند. پدرزن سعید در تصادفی با موتور ناکار و خانهنشین شده و مغازه بستنی فروشیاش را ناچاراً تعطیل کرده است. سعید که نمیخواهد «پسرعمه نوبر» اداره بستنیفروشی را در دست بگیرد، ریسک کرده و قبول میکند تا سلامتی مجدد پدرزنش بستنیفروشی را باز نگه دارد و بعد از آن اتفاقاتی میافتد که شرحش منجر به لو رفتن داستان میشود.
هر که بامش بیش...
داستان «خانه مغایرت» در شهر یزد اتفاق میافتد و شخصیتهایش یزدی هستند. اما ادبیات محاورهای ندارد و خوانندگان غیریزدی را به دردسر نمیاندازد. این داستان اگرچه در ظاهر روایت چگونگی موفقیت یک جوان در ایجاد حرکتی بزرگ است، اما درونمایهای اجتماعی دارد و تفاوت اوضاع و احوال و حتی آینده خانوادههای تک فرزند با خانوادههای شلوغ و پرجمعیت را به خوبی نشان میدهد. این اتفاق در پردازش شخصیت سعید که خجالتی است، درگیر اوهام و به قول خودش مالیخولیاست، از عهده سادهترین کارها هم برنمیآید و زندگی شاد و با نشاطی با پدر و مادرش ندارد، احساس میشود. یعنی ویژگیهایی که روانشناسان برای بچههای تکفرزند بر میشمرند و نسبت به آن هشدار میدهند. در مقابل، فرزندانِ سرزنده و پرهیاهوی خانواده سحر هستند که مدام در حال بازی هستند و در محیطی شاد و با نشاط زندگی میکنند. اگر سعید مشکل ساده تلویزیونی که سیم آنتش درآمده است را نمیفهمد و مدتی با تلویزیون کلنجار میرود، اما مجتبی با سن کمترش با یک نگاه متوجه اشکال میشود، علتش در شرایط متفاوت خانههایی است که در آن رشد کردهاند.
آزادی و بستر همکاریای که پدر و مادر در خانه برای پنج فرزندشان فراهم کردهاند موجب رشد آنها میشود و اگر خلاقیتی هم در این فرزندان هست که گره بزرگ سعید را باز میکند، نتیجه شرایط رشد و تعامل فرزندان با یکدیگر است. درست برخلاف شرایط خانهای که سعید بدون خواهر و برادر در آن زیسته و پدر و مادرش با سختگیری او را بیعرضه بار آوردهاند.
تفاوت الگوی ارتباطی پدر خانواده سعید و پدر خانواده سحر با فرزندان هم در گفتگوی آنها نشان داده میشود. وقتی پدر خانواده سحر با متلگوییهایش قربان و صدقه بچههایش میرود و پدر سعید در کور کردن ذوق تک پسرش تخصص دارد.
جای خالی دعوای ران و سینه!
سعید وقتی عاشق میشود و حالش خوب نیست، آرزو میکند کاش خواهر بزرگتری داشت تا میتوانست با او درد دل کند و مشکل را حل کند. یکی از رویاهایش این است که کاش خواهر یا برادری داشت تا سرِ خوردن ران و سینه مرغ دعوایشان میشد و با هیجان و مزه بیشتری مرغ شکمپر میخوردند! وقتی بازیهای جالب و عجیب و غریب و هفت نفره خانواده همسرش را میبیند به یاد زمان اوج هیجان بچگیاش در خانه خودشان میافتد که تنهایی جلوی پنکه میگفته «آآآآآآآ» و تازه آنجا هم پدرش میزده پس کلهاش که مگر دیوانه شدهای؟! اگر سعید حتی عرضه بالا رفتن از نردبان و باز و بسته کردن یک لامپ را هم ندارد، مقصر را پدرش میداند که به حال تکپسر بودن او دلسوزی میکرده و هیچ کاری به او نمیسپرده است.
اما تبعات تکفرزندی فقط برای سعید نیست، بلکه پدر و مادرش هم دچار هستند. مادر سعید چشم دیدن عروس بیآزارش را ندارد، به این دلیل که آمده و تنها فرزند او را تصاحب کرده است! یا وقتی میخواهند به مسافرت شمال بروند، اجبار میکنند که سعید و سحر هم باشند، چون کس دیگری را ندارند و تنهایی سفر به آنها نمیچسبد.
تمام این مطالب با زبان طنز و در لایه پنهان داستان به مخاطب عرضه میشود، اما جایی در میانه داستان کمی شفافتر میخوانیم: «پدرجان با اینکه دو شیفت میرفت کارخانه و فقط یک بچه داشت، با پدرزنجان که فقط یک مغازه فکستنی داشت و پنجتا بچه، تفاوت خاصی از نظر مالی نداشت. تنها تفاوتشان در ماشین و تجهیزات خانه بود. خانه مغایرت هیچ مشکلی با این دو تا نداشت. حداقل بچهها که راحتتر بودند...» و با این مقایسه، وضعیت مالی خانوادههای کمجمعیت و پرجمعیت را نشان میدهد.
نویسنده در توصیفات داستان موفق عمل کرده است. از طرفی توصیفهای واقعی محیط باورپذیر است و از طرف دیگر انتخاب راوی اول شخص به او کمک کرده تا برداشتهای تخیلآمیزی از محیط و اتفاقات داستان ارائه کند. تخیلات آمیخته به طنز راوی برای مخاطب شیرین است و به رونده بودن داستان کمک میکند. دو فضای متفاوت و اصلی داستان نیز به خوبی توصیف شده است. یکی فضای خانه پدر سعید است که تنهایی و سوت و کور بودنش قابل لمس است، و دیگری فضای خانه پدر سحر که جریان زندگی در آن موج میزند. در واقع مخاطب با حضور در دو خانه متفاوت به حس و حال متفاوت ناشی از تعداد افراد و سبک زندگی آنها پی میبرد.
سیاهنویسی بس است
ادبیات داستانی ما به «خانه مغایرت»ها نیاز دارد. داستانهایی که امیدبخش باشد و نگاهی آیندهنگر به مخاطب بدهد. نه داستانهای به اصطلاح روشنفکرانه که سراسر سیاهی و تنهایی است و جز القای حس مخرب ناامیدی نتیجهای برای جامعه ندارد. داستانهایی که مروج سبک زندگی شیرین ایرانی و اسلامی باشد و به ساختن خانوادههای شاد و پرانرژی کمک کند، نه اینکه با پرداختن مکرر به کلیشههایی چون خیانت، عشقهای دروغین، تنهایی، سانتیمانتالیسم، بیهویتی و... مخاطب را نسبت به حال و آینده خود بیاعتماد کند و به پوچی برساند. «خانه مغایرت» با وجود ضعفهایی که در شخصیتپردازی، گفتوگوها و زمان دارد، کتابی است که با اطمینان میتوان به همه پیشنهاد کرد. اگر دغدغه فرزندپروری ذهنتان را مشغول کرده، نگاهی به این داستان بیندازید.