8مهر/ روز بزرگداشت مولوی
نام کامل وی(( محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی)) بوده و در دوران حیات به القاب(( جلال الدین))، (( خداوندگار)) نامیده میشده است. در قرنهای بعد( از قرن 9) القاب(( مولوی))، (( مولانا))، (( مولوی رومی)) و (( ملای رومی)) برای وی به کار رفته است. از برخی از اشعارش تخلص او را(( خاموش)) و ((خموش)) و (( خامش)) دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بوده است.
پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاء الدین ولد و سلطان العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقه او به احمد غزالی میپیوست. وی در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخر الدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطان العلما در سال 610 هجری قمری، هم زمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ نمود و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شده است که در مسیر سفر با فرید الدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آنجا بود. سپس علاء الدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطان العلما در حدود سال 628 هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلال الدین 24 سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.
سید برهان الدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطان العلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باخته است. سپس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده، این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهان الدین جان باخت. مولانا در 37 سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهرهمند بودند.
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: (( صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟ )).
مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: (( محمد( ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟ )). درویش تاجرنما بانگ برداشت: (( پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شانی به زبان راند؟ )) پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. شمس تبریزی روز شنبه 26 جمادی الاخر سال 642 هجری قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت. کسی نمیداند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و دانش فراوانی در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان داشت.
مریدان که میدیدند مولانا مرید ژندهپوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمیکند، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا میگفتند و تحقیرش میکردند. شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه 21 شوال 643، هنگامی که مولانا 39 سال داشت، از قونیه به دمشق رفت. مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. سپس فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی را به قونیه بازگردانند.
پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد. مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت. او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت که آنچه به دنبالش است در خودش حاضر است. مولانا به قونیه بازگشت ورقص و سماع را از سر گرفت. مولانا سماع را وسیلهای برای تمرین رهایی و گریز میدید. بعد از شمس تبریزی افرادی همچون صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلبی مورد توجه مولوی قرار گرفتند. مولانا به سفارش حسام الدین چلبی، مثنوی معنوی را به نگارش درآورد. مولوی در غروب یکشنیه 5 جمادی الاخر 672 هجری قمری درگذشت و در قونیه به خاک سپرده شد. این شاعربزرگ آثار مختلفی از خود به جای گذاشته است که معروفترین آن مثنوی معنوی است. از دیگر آثار او میتوان دیوان شمس تبریزی، رباعیات، فیه ما فیه، مجالس سبعه و مکتوبات را نام برد.
با آنکه آثار مولوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی ایرانیان و پارسی زبانان بهره خود را از او بیشتر میدانند، چرا که آثار او به زبان پارسی سروده شده و از محیط فرهنگ ایرانی بیشترین تاثیر را پذیرفته است. داستانهای مثنوی به طور معمول با فرهنگ ایران آن روزگار منطبق بوده است. داستان کبودی زدن قزوینی نمونهای از اینگونه تاثیر فرهنگی ایران بر مثنوی مولوی است. آثارمولانا تاثیر زیادی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشته است. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقه صوفیگری مربوط به او از ناحیه قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است. برخی مولوی شناسان( از جمله عبدالحسین زرینکوب) برآنند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بوده است.
منبع: مشاهير ايران زمين/ بهکوشش امير بهنام.- تهران: پاسارگاد، ۱۳۹۵.