پادشاه کوران (از سری کتابهای داستانهای شاهنامه)

داستان کتاب از این قرار است که :
کیکاووس شاه تصمیم میگیرد که به مازندران برود و با دیوان بجنگد و از آنان باج بگیرد . بزرگان و پیران دربار سعی می کنند او را از این کار باز دارند چرا که دیوان وحشی هستند و راه مازندران بسیار دور و خطرناک است . اما کیکاووس به حرف هیچ کس گوش نمی دهد و به سوی مازندران میرود . از آن سو خبر به فرمانروای مازندران میرسد و او سپاهی عظیم از دیوان را آماده جنگ با کیکاووس می کند . در نبردی که بین دو سپاه درمیگیرد کیکاووس و سپاهیانش نابینا شده ودر غارکبودان اسیر میگردند . یکی از همراهان کیکاووس که نامش گودرز بود صداها را  بسیار خوب می شنید و بوها را به خوبی می فهمید . او با اتکا به بینی و گوشش اهسته از غار خارج شد و با صدای رئد خودش را به رستم رسانید داستان را بازگو کرد و کمک خواست.